- سردار مثل پدر
- حضرت زهرا سلام الله علیها در کلام رهبری
- دلنوشته شیعه در فاطمیه
- دفاع مقدس از نگاه رهبری
- پیش امام حسین شکوه کنید تا یک نظری بکنند
- دعای که مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی توصیه کردند که در این ایام بیماری کرونا بخوانند
- رهبر انقلاب و توصیه هایی در مورد ماه رجب
- مساله سبک زندگی اسلامی را در مجالس و هیاتها پیگیری کنید
- تشریح شاخصهای انتخاب درست در انتخابات مجلس توسط رهبر انقلاب
- عباراتی که رهبر معظم انقلاب در نماز بر پیکر سردار سلیمانی و ابومهدی قرائت کردند

عدالت خداوند
دوشنبه 95/11/18
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ .
ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. خالق من بهشتي دارد، «نزديک زيبا و بزرگ»، و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد» و در پي دليلي ست که ببخشد ما را، گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري… شايد امروز آن روز باشد

عيادت مریض
دوشنبه 95/11/11
احادیث این بخش با توجه به منابع ذکر شده در نرم افزار “جامع الاحادیث نور” بازبینی و به روز شده اند.
حدیث (1) رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
عائِدُ المَريضِ يَخوضُ فِى الرَّحمَةِ؛
عيادت كننده از بيمار، در رحمت خدا غوطه ور مى شود.
نهج الفصاحه ص562 ، ح1927
حدیث (2) رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
عائدُ المَريضِ في مَخْرَفَةِ الجنة حتى يَرْجِع
عيادت كننده از بيمار، در بستان بهشتی است تا زمانی که باز می گردد
لسان العرب ج9، ص 64
...
حدیث (3) امام صادق عليهالسلام :مَن عادَ مَريضا شَيَّعَهُ سَبعونَ أَلفَ مَلَكٍ يَستَغفِرونَ لَهُ حَتّى يَرجِعَ إِلى مَنزِلِهِ؛
هر كس به عيادت بيمار برود، هفتاد هزار فرشته او را مشايعت مى كنند و برايش آمرزش مى طلبند تا آن گاه كه به منزل خود برگردد.
كافى(ط-الاسلامیه) ج3، ص120، ح2
حدیث (4) رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
إِنَّ اللّهَ تعالى يَقولُ يَومَ القيامَةِ: يَابنَ آدَمَ مَرِضتُ فَلَم تَعُدنى! قالَ: يا رَبِّ كَيفَ أَعودُكَ وَأَنتَ رَبُّ العالَمينَ؟! قالَ: أَما عَلِمتَ أَنَّ عَبدى فُلانا مَرِضَ فَلَم تَعُدهُ؟! أَما عَلِمتَ أَنَّكَ لَو عُدتَهُ لَوَجَدتَنى عِندَهُ؟؛
خداى تعالی در روز قيامت مى فرمايد: اى پسر آدم! من بيمار شدم اما عيادتم نكردى؟ عرض مى كند: پروردگارا چگونه تو را عيادت كنم حال آنكه تو پروردگار جهانيانى؟ مى فرمايد: مگر ندانستى كه فلان بنده ام بيمار شد و عيادتش نكردى، مگر نمى دانستى كه اگر به عيادتش روى، مرا نزد او مى يابى؟
نهج الفصاحه ص311 ، ح775
حدیث (5) رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
عُدْ مَنْ لَا يَعُودُكَ وَ أَهْدِ إِلَى مَنْ لَا يُهْدِي إِلَيْك
از كسى كه به عيادت تو نمى آيد عيادت كن و به كسى كه به تو هديه نمى دهد، هديه بده.
من لا يحضره الفقيه ج3، ص 300 ، ح4076 {شبیه این حدیث در نهج الفصاحه ص564 ، ح1935 }
حدیث (6) رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
للمسلم على المسلم خمس:
يسلّم عليه إذا لقيه و يجيبه إذا دعاه و يعوّده إذا مرض و يتبع جنازته إذا مات و يحبّ له ما يحبّ لنفسه.
مسلمان بر مسلمان پنج حق دارد
وقتى ببيندش به او سلام كند و وقتى بخواندش بپذيرد و وقتى بيمار شد عيادتش كند و وقتى بميرد جنازه اش را تشييع كند و هر چه براى خويش بخواهد براى او بخواهد.
نهج الفصاحة ص 634 ، ح2272
حدیث (7) امام صادق عليه السلام :
مَولى لِجَعفَرِبنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام مَرِضَ بَعضُ مَواليهِ فَخَرَجنا إِلَيهِ نَعودُهُ وَ نَحنُ عِدَّةٌ مِن مَوالى جَعفَرٍ فَاستَقبَلَنا جَعفَرٌ عليه السلام فى بَعضِ الطَّريقِ فَقالَ لَنا أَينَ تُريدونَ؟ فَقُلنا: نُريدُ فُلانا نَعودُهُ فَقالَ لَنا: قِفوا، فَوَقَفنا، فَقالَ: مَعَ أَحَدِ كُم تُفّاحَةٌ أَو سَفَرجَلَةٌ أَو اُترُجَّةٌ أَو لُعقَهٌ مِن طيبٍ أَو قِطعَة ٌمِنْ عودِ بُخورٍ؟ فَقُلنا: ما مَعَنا شَىْءٌ مِن ْهذا، فَقالَ: أَما تَعلَمونَ أَنَّ المَريضَ يَستَريح ُإِلى كُلِّ ما اُدخِلَ بِهِ عَلَيهِ؛
يكى از وابستگان امام صادق عليهما السلام گويد: يك نفر از ياران حضرت بيمار شد و ما عده اى از ياران امام براى عيادت او بيرون رفتيم. در راه با حضرت صادق عليه السلام روبرو شديم. از ما پرسيدند: كجا مى رويد؟ عرض كرديم به عيادت فلانى مى رويم. فرمودند: بايستيد. ما ايستاديم. حضرت فرمودند: آيا سيبى، بهى، تُرنجى، كمى عطر يا قطعه اى عود با يكى از شما هست؟ عرض كرديم: از اين چيزها با خود نداريم. حضرت فرمودند: مگر نمى دانيد كه بيمار از اين كه چيزى برايش ببرند، آرامش مى يابد.
كافى(ط-دار الحدیث) ج5، ص317
حدیث (8) انس :
كانَ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله اِذا فَقَدَ الرَّجُلَ مِنْ اِخْوانِهِ ثَلاثَةَ اَيّامٍ سَأَلَ عَنْهُ، فَاِنْ كانَ غائِبا، دَعا لَهُ وَ اِنْ كانَ شاهِدا زارَهُ وَ اِنْ كانَ مَريضا عادَهُ؛
رسول اكرم صلى الله عليه و آله هرگاه يكى از اصحاب خود را سه روز نمى ديدند از حال او جويا مى شدند، آنگاه اگر در سفر بود، دعايش مى كردند و اگر در شهر بود به ديدارش و اگر مريض بود، به عيادتش مى رفتند.
مكارم الاخلاق ص 19
حدیث (9) رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
قال الله عز و جل مَن مَرضَ ثَلاثاً فَلَم یَشُکُ إلَی أحَدٍ مِن عوادِهِ أبدَلتُهُ لَحماً خَیراً مِن لَحمِهِ وَ دَماً خَیراً مِن دَمِه
خداوند عز و جل فرمود هر که سه روز بیمار شود و به هیچ یک از عیادت کنندگانش شکایت نکند گوشت و خونی بهتر از آنچه دارد جایگزینش می کنم
كافی(ط-دار الاسامیه) ج3، ص 115 ،ح
منبع:سایت آوینی

بهترین آیات قرآن برای آرامش در زندگی
شنبه 95/11/02
نگاهی به آیات قرآن برای آرامش
آیات قرآن برای آرامش در زندگی بهترین و پایدارترین آثار را برای هر شخصی در هر موقعیت و شرایط زندگی فراهم خواهد کرد چرا که آثار این آیات برای کسب آرامش در زندگی شخصی و مشترک اثبات شده است. قرآن پراست از پیام ها و آیات پرمحتوی که برای رفع مشکلات و آرامش توصیه شده اند اما تکرار و مداومت داشتن بر چهار ذکری که در قرآن وارد شده است تاثیر بسیار زیادی در آرامش روح دارد.
...
پروردگار در قرآن برای از بین بردن مسائل فکری در زندگی اذکاری را برای بندگان قرار داده است که اگر به این اذکار دقت کافی و عقیده داشته باشیم و از ته دل آنها را بیان کنیم؛ بدون تردید در آرامش ذهن و زندگی ما اثرگذار است. امام صادق (ع) در این زمینه فرموده است:در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد!>در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر “حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ” (آل عمران ایه 171) پناه نمی برد.
در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده فرموده است:پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتی از جانب خداوند (عافیت) و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند و هیچگونه بدی به آنان نرسید. در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر “لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِین” (سوره انبیاء آیه 87) پناه نمی برد.
آیات قرآن برای آرامش
زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است:"پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مومنین را نجات می بخشیم.” (سوره انبیاء آیه 88)
در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر “افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد” (سوره غافر آیه 44)… پناه نمی برد.
زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است:"پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.” (سوره غافر آیه 45)
در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیبایی های دنیاست چگونه به ذکر “ماشاءالله لا قوه الا بالله” پناه نمی برد.
چراکه خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است:"مردی که فاقد نعمت های دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمت ها برخوردار بود” فرمود:اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد.
منبع:ایسنا

آقا فرمودند هر كس میخواهد فتنهی اخیر را بشناسد، این كتاب را بخواند
یکشنبه 95/10/19
چند سال قبل صادق کرمیار نویسنده کتاب «نامیرا» در گفت وگویی اظهار داشت: «آقا فرمودند كه اگر فتنهی اخیر را میخواهید بشناسید، این كتاب [نامیرا] را بخوانید.» وی همچنین میگوید: «یك روز آقای شجاعی به من زنگ زد و گفت بیا دفتر كارت دارم. رفتم و ایشان تعریف كرد كه: “من كتاب شما را با یك سری از كتابهای “متون مفاخر” در جلسهای به آقا دادم. هفتهی بعد كه برای جلسهی دیگری خدمت ایشان رفتم، ایشان تمام كتابها را خوانده بودند و نظرشان را راجع به تمام كتابها گفتند. راجع به “نامیرا” هم فرمودند كه كار بسیار خوبی است؛ نگاه درستی به عاشورا دارد و جذابیت داستانی دارد. دو صفحه از كتاب را كه خواندم، احساس كردم داستان جذابی دارد و ادامه دادم.” این برای من خیلی شیرین بود. بعد هم شنیدم كه رهبر انقلاب به نمایشگاه كتاب هم كه رفته بودند، گفته بودند كتاب را خواندهاند.
روز دیگری آقای جلیلی به من زنگ زد و گفت: در یك جلسهای آقا فرمودند: “هر كسی میخواهد فتنهی اخیر را بشناسد، این كتاب را بخواند". این جذابترین بازخوردی بود كه من نسبت به این كتاب دارم. البته بازخوردهای دیگری هم بود كه شیرینیهایی داشت.»
...
«نامیرا» رمانی جذاب و خواندنی در رابطه با حماسه عاشورا و وقایع قبل از عاشورا است که نشأت گرفته از هنر و ظرافت نگاه نویسنده است. نکتهی قابل توجه این است که کرمیار قصهای را روایت میکند که همه آخرش را بلدند و می دانند. در واقع اینجا همان جایی است که هنرمندی نویسنده را در آن به خوبی میتوان دید به طوری که هنر او موجب شده تا رمان جذاب و گیرا باشد.نامیرا در واقع یک دورهی مناسب فتنهشناسی محسوب میشود و اینکه چطور در یک جامعه دینی و در شرایطی که هنوز چند دهه بیشتر از رحلت پیامبر نگذشته بود، حق و باطل با هم ممزوج میشوند و حب زر و زور چگونه آنان که باید خود مدافع دین و حقیقت باشند را به تقابل با جریان مسلم حق وا میدارد.
در ادامه بخشی کوتاه از کتاب را از نظر میگذرانیم:
پای برکهای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمیر و اموهب کنار آتش نشسته بودند و پای سفرهای مختصر شام میخوردند. عبدالله ناگهان صدای چکاچک شمشیرها و نیزهها را شنید. یکباره از جا پرید و به اموهب نگریست و گفت: «شنیدی؟»«نه! چیزی نشنیدم.»
عبدالله به اطراف چشم انداخت و در تاریکی بیابان اطراف را پایید، از عمق تاریکی، سواری نزدیک شد. سوار نزدیکتر شد و وقتی عبدالله را در حالت هجوم دید، همان جا ایستاد و گفت: «سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ میخواهم به کوفه بروم از راه آمده مطمئن نیستم.»
عبدالله با بدگمانی به او نگریست و سپس اطراف را زیر نظر گرفت و انگار به دنبال سواران دیگری بود که با غریبه همراهند. اما یکباره اسبش - که معلوم بود راه درازی را یکنفس آمده بود- نقش زمین شد و سوار را بر زمین زد. سوار که دستکمی از اسب نداشت، پایش زیر اسب ماند و فریاد کشید. عبدالله هنوز تردید داشت. اموهب جلو آمد و با تعجب به خیرگی عبدالله نگریست: «عبدالله!»
عبدالله تازه به خود آمد و به کمک مرد رفت. او را کشانکشان تا پای آتش برد و روی پلاسی خواباند. اموهب رواندازی آورد و روی او انداخت.
عبدالله در حالی که به مرد مینگریست و میاندیشید، کمکم به خواب فرو رفت و دوباره رویایی را دید که پیشتر دیده بود. همان غبار و دود و آتش و برق تیز شمشیرها و نیزههایی که بالا و پایین میرفتند و خونآلود میشدند، رودی خروشان، تیرهایی که از هر طرف به آسمان میرفتند، سم اسبانی که در میدان جنگ در هم میآمیختند، خیمههایی که در آتش میسوختند، رودی خروشان که آب در آن سرخ و خونرنگ میشد.
یکباره عبدالله وحشتزده چشم باز کرد و اموهب را کنار خود دید که سعی میکرد او را بیدار کند. عبدالله جای مرد را خالی دید و به هراس افتاد. اموهب به کنار برکه اشاره کرد. مرد کنار برکه زانو زده بود و سر و صورت خود را میشست. مرد آرام از کنار برکه بلند شد. به سراغ اسبش رفت و به سر و گوش او دست کشید. بعد با مهر به عبدالله نگریست و گفت: «اهل کوفهاید، یا شما هم مسافرید؟»
«ما اهل کوفهایم، اما تو که از راه دوری آمدهای، از کوفه چه میخواهی؟»
«من همان میخواهم که همهی اهل کوفه میخواهند.»
«پس تو هم خبر حملهی مسلم و یارانش را به قصر ابنزیاد شنیدهای!»
مرد جا خورد. به تندی از جا پرید: «مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟!» و مستأصل به اسب نگریست.
اموهب گفت: «ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند!»
مرد ناباور نگاهی به عبدالله و همسرش انداخت و بعد به تندی به سراغ اسب رفت و کوشید آن را از جا بلند کند، اما اسب بیحالتر از آن بود که بتواند برخیزد. عبدالله به سوی مرد رفت. پرسید: «تو که هستی مرد؟!»
مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت: «اسبت را به من بفروش! هر بهایی بخواهی میدهم.»
عبدالله گفت: «اگر برای یاری مسلم این چنین عجله داری. بدان که بی تو هم بر اینزیاد چیره خواهند شد! من بسیار کوشیدم تا کوفیان را از جنگی بیحاصل باز دارم، اما کینههای کهنه، چشمهای آنان را کور کرده، تا مسلم را به ریختن ابنزیاد وا داشتند؛ که اگر چنین شود، بار دیگر میان شام و کوفه جنگی خونین به راه خواهد افتاد.»
مرد گفت: «پس شما در این بیابان چه میکنید؟»
عبدالله گفت: «ما به فارس باز میگردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
مرد لحظهای در چشمان عبدالله خیره شد. بعد گفت: «شما از چه میگریزید؟! اگر همهی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.» و با پای پیاده به راه افتاد و دور شد. عبدالله مبهوت ماند و لحظهای بعد خود را به مرد رساند. گفت: «صبر کن غریبه!»
عبدالله گفت: «من اسبم را به تو میدهم و هیچ بهایی نمیخواهم، فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
«من بندهای از بندگان خدا هستم که به یگانگی و رسالت محمد شهادت دادهام و اکنون حسین بن علی را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم آنچه میگویم و آنچه میکنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید. گویی میخواست خود را از گناهی که در وجودش احساس کرد برهاند: «مسلمانیات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم و این زن که پابهپای من تا مازندران و قسطنطنیه آمده، بهترین شاهد است که میداند، جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.»
مرد آرام و خونسرد به عبدالله تلخ لبخند زد. گفت: «لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچهی دنیای خویش کردند و وای بر شما که نمیدانید بدون امام، جز طعمهی آماده، در دست اراذلی چون یزید و ابنزیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسین، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟» و دوباره به راه افتاد و رفت. عبدالله مستأصل ماند و اکنون اموهب نیز کنارش ایستاده بود. نگاهی به او انداخت و دوباره فریاد کشید: «صبر کن!»
عبدالله گفت: «من هم پسر فاطمه را شایستهتر از هم برای خلافت میدانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آنها را آزمودهاند و اکنون نیز به چشم خویش دیدم کسانی را که او را دعوت کردند، به طمع بخششهای ابنزیاد چگونه به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند. به خدا سوگند تردید ندارم که این مردم حسین را در مقابل لشکر شام تنها خواهند گذاشت. یزید به خونخواهی ابنزیاد خونها خواهد ریخت.»
مرد آرام گفت: «آیا حسین بن علی اینها را نمیداند؟!»
«اگر میداند، پس چرا به کوفه میآید؟»
مرد گفت: «او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایتشان کند.»
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همهی مسلمانان در آنجا گرد آمدهاند. آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آنها که برای حج در مکه گرد آمدهاند، هدایتشان را در پیروی از یزید میدانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت میکشتند، چه کسی میفهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»
عبدالله گفت: «میتوانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت میشود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر میرفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهلبیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.»
خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: «و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من… حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خویش را برای حسین میخواهم. آیا بعد از حسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟» و رفت.
عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظهای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد: «صبر کن، تنها و بیمرکب هرگز به کوفه نمیرسی!»
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت: «بهای اسب چقدر است؟»
«دانستن نام تو!»
مرد سوار بر اسب شد: «من قیس بن مسهر صیداوی هستم. فرستادهی حسین بن علی!» و تاخت.
عبدالله مانند کسی که گویی سالها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دستها گرفت.
منبع: خبرگزاری بسیج

در سه جا باید آهسته صحبت کرد!
سه شنبه 95/10/14
قَالَ رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: يَا أَبَا ذَرٍّ، اخْفِضْ صَوْتَكَ عِنْدَ الْجَنَائِزِ، وَ عِنْدَ الْقِتَالِ، وَ عِنْدَ الْقُرْآنِ.
...
رسول خدا صلی الله علیه وآله ـ در سفارشی به ابوذر ـ فرمود: اى ابوذر! كنار جنازه ها، هنگام جنگ و وقتى قرآن خوانده مى شود، صدايت را پايين بياور.الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 533.
منبع:خبرگزاری حوزه