بابا! از میان انگشتان آقا می‌بینم

​ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 

وقتی به تراجم علمای سلف مراجعه کنیم، می‌بینیم که افراد بسیاری در میان آنها بوده‌اند که صاحب کرامات و معنویات بوده‌اند؛ هم در علمیات صاحب کرامت بوده‌اند و هم در عملیات و عبودیت. جمع بین این دو نیز کرامت است!

شخصی پسر نابینایش را نزد مرحوم شیخ جعفر شوشتری[۱] برده بود که به‌جهت استشفای او سوره‌ی حمد بخواند. ایشان فرموده بود: «ما جوان‌ها هنوز حال و نَفَس پیرها را نداریم، به نزد پدرم بروید».

وی نزد پدر ایشان رفته بود و ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشته و مشغول خواندن سوره‌ی حمد شده بود، مقداری که خوانده بود بچه گفته بود: بابا! از میان انگشتان آقا می‌بینم. وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملاً دیده بود!

[۱] عالم بزرگ، شیخ جعفر شرف‌الدین‌بن‌محمدباقر (حدوداً ۱۲۵۰ـ ۱۳۳۵ه.ق.)، صاحب تألیفات متعدد از جمله کتاب «الخصائص‌الحسینیة».

? در محضر بهجت، ج١، ص١٧

زائر حسین( ع) از نو شروع کن، گذشته ات بخشیده شد

حجت‌الاسلام پناهیان، غروب روز اربعین در کربلای معلا برای گروهی از زائران امام‌حسین(ع) دربارۀ «بهره‌گیری از فرصتِ ناب بعد از زیارت اربعین برای تغییر در زندگی» به سخنرانی پرداخت که در ادامه فرازهایی از این سخنرانی را می‌خوانید:
بشارت پیامبر(ص) به زائر حسین(ع): از نو شروع کن، گذشته‌ات بخشیده شد!

در روایات ما مضمونی هست که مکرراً بر آن تأکید شده است و این تأکید، نشان‌دهندۀ حقیقت مهمی است که می‌تواند مبدأ یک «رسم» باشد. مضمون مورد نظر این است که در روایات فرموده‌اند: وقتی زائر از حرم امام‌حسین(ع) برمی‌گردد، یک ملَک از جانب رسول‌خدا(ص) می‌آید و به او سلام می‌رساند و می‌فرماید: هرچه در گذشته بوده، پاک شده است (گناهان گذشته‌ات بخشیده شد) و حالا عمل و زندگی‌ات را از نو شروع کن! «حَتَّى إِذَا أَرَادَ الِانْصِرَافَ أَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکَ مَا مَضَى» (کامل‌الزیارات/132)
ما اگر مغفرت را باور کنیم، انگیزه و قدرت بسیار زیادی پیدا می‌کنیم برای اینکه «از نو شروع کنیم» یعنی انگار نه انگار که که تا حالا، خطایی و عادت بدی داشته‌ایم؛ همه‌چیز را می‌توانیم از نو شروع کنیم. اگر می‌خواستیم آدم خوب و ایده‌آلی باشیم، چگونه زندگی می‌کردیم؟ از این به‌بعد، می‌توانیم همان‌طوری زندگی کنیم.
برای تغییر مسیر غلط، انگیزه‌ای بالاتر از «اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ» نیست!/ هرچیزی را می‌خواهی تغییر بدهی، الان وقتش است!

خیلی‌وقت‌ها، تسویف و عقب‌انداختنِ توبه، به‌خاطر این است که آدم می‌گوید: «چطوری گذشتۀ خرابم را درست کنم؟» اینکه آدم ریلِ زندگی‌اش را تغییر بدهد و مسیر خودش را عوض کند، خیلی همّت می‌خواهد. کسی که با یک‌سری عادت‌ها و رفتارهای بد درگیر است، به‌سادگی نمی‌تواند عادت‌های خودش را تغییر دهد، مگر اینکه انگیزۀ خیلی قوی و خوبی پیدا کند. و واقعاً انگیزه‌ای بالاتر از «اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ» نیست؛ یعنی اینکه «از نو شروع کن!»
اگر آدم این عفو و مغفرت الهی را در حرم امام‌حسین(ع) باور کند، برای تغییر رفتار خودش انگیزه پیدا می‌کند. مثلاً اگر می‌خواستی نماز خودت را اول‌وقت بخوانی، یا تعقیبات نماز را حساب‌شده بخوانی و… از الان شروع کن! هرچیزی را می‌خواهی تغییر بدهی، الان وقتش است!
باید به زائران کربلا تبریک گفت که زندگیِ تازه‌ای شروع کرده‌اند؛ این باید رسم بشود

باید به زائران اباعبدالله(ع) تبریک بگوییم به‌خاطر اینکه زندگیِ تازه‌ای را شروع کرده‌اند. بنده اگر به‌جای خبرنگاران عزیزی بودم که دمِ مرزها می‌آیند و می‌‌خواهند با زائران کربلا مصاحبه کنند و خوش‌آمد بگویند و حال این سفر را از آنها بپرسند، این سؤال را هم از زائران می‌پرسیدم تا رسم بشود: «شما در این زندگیِ تازه‌ای که آغاز کرده‌اید، چه برنامه‌ها و نقشه‌هایی دارید؟»
مثلاً می‌شود به زائرانی که برمی‌گردند، یک پیامک شبیه پیامک‌های تبلیغاتی بزنند و بگویند: «زندگیِ تازۀ شما مبارک باشد، در این شروع نو برای زندگی‌تان، چه برنامه‌هایی برای خودتان در نظر گرفته‌اید؟» این باید رسم بشود! همان‌طور که در آغاز سال شمسی «نو شدن» یک رسم است، بعد از زیارت امام‌حسین(ع) هم باید این «نو شدن و شروع تازه» یک رسم بشود.
طبق روایت، هر کار خوبی را خواستید شروع کنید، یک‌سال ادامه بدهید تا نتیجه بگیرید

شما چه برنامه‌هایی را می‌خواهید در زندگی خودتان تغییر بدهید؟ در برنامۀ جدیدی که دارید، چه‌کار می‌خواهید انجام دهید؟ اگر ما بخواهیم کارهای خوبی را شروع کنیم، باید برخی آداب را درنظر بگیریم، مثلاً اینکه فرموده‌اند: هر کار خوبی را خواستید شروع کنید، یک‌سال ادامه بدهید تا نتیجه بگیرید (امام صادق(ع): مَنْ‏ عَمِلَ‏ عَمَلًا مِنْ‏ أَعْمَالِ‏ الْخَیْرِ فَلْیَدُمْ‏ عَلَیْهِ‏ سَنَةً وَ لَا یَقْطَعْهُ‏ دُونَهَا؛ دعائم‌الاسلام/1/214)
مثلاً اگر تصمیم می‌گیرید که هفته‌ای یک‌بار زیارت عاشورا بخوانید (که بهتر است روز و حتی ساعت آن را هم مشخص کنید) یک‌سال این برنامۀ هفتگی را ادامه بدهید. یا اینکه تصمیم بگیرید هر روز «دعای عهد» بخوانید و یادِ امام‌زمان(ع) را در طول سال، ادامه دهید.
ما پس از زیارت اربعین، در آغاز یک زندگیِ نو هستیم / اینکه بگویند «گذشته‌ات پای ما؛ زندگیِ تازه‌ای آغاز کن» واقعاً به آدم انرژی و انگیزۀ تغییر می‌دهد

ما پس از زیارت اربعین، در آغاز یک زندگیِ نو هستیم. اما در بین ما رسم نیست که مسئلۀ مغفرت کامل در زیارت امام‌حسین(ع) را این‌قدر جدّی بگیریم! اگر خودمان با حُسن‌ظن برخورد کنیم و این مغفرت را جدّی بگیریم، انگیزه‌های ما برای تغییر، خیلی تقویت می‌شود.
اینکه به آدم بگویند: «گذشته‌ات پای ما! عمل خودت را از نو شروع کن و زندگیِ تازه‌ای را آغاز کن» خیلی به آدم انرژی می‌دهد. خیلی‌ها بعد از زیارت امام‌حسین(ع) حواس‌شان به این نیست و این تبدیل به یک رسم نشده است که مردم بگویند: «من که تازه از کربلا آمده‌ام، تصمیم گرفته‌ام دیگر غیبت نکنم، ناسزا نگویم، نمازم را درست کنم و… الان که همۀ خرابی‌ها و گناهان گذشته‌ام پاک شده است، چرا دوباره پرونده‌ام را خراب کنم؟!» اگر کسی توبه کند و دوباره پروندۀ خودش را خراب نکند، توبۀ او «توبۀ نصوح» خواهد بود و خدا این آدم را دوست خواهد داشت.
وعدۀ امام‌صادق(ع) به آدم گنهکاری که خودش را تغییر داد

ابابصیر که از اصحاب امام‌صادق(ع) بود، در شهر خودش (کوفه) همسایه‌ای داشت که خیلی لاابالی و اهل هرزگی و حرام‌خواری بود، به سلطان ظالمِ آن زمان خدمت می‌کرد و اعتقادات ولایی هم نداشت. ابابصیر می‌خواست برای حج و دیدار امام‌صادق(ع) به مکه و مدینه برود. قبل از سفر، همسایۀ لاابالی خودش را صمیمانه نصیحت کرد، همسایه‌اش به او گفت: من آن‌قدر آلوده به گناه شده‌ام که دیگر نمی‌توانم اوضاع خراب خودم را تغییر بدهم، مگر اینکه صاحبِ شما-یعنی امام‌صادق(ع)- یک کاری برای من انجام دهد!
ابابصیر وقتی نزد حضرت رفت، داستانِ همسایه‌اش را عرض کرد، حضرت فرمود: از طرف من به همسایۀ خودت پیغام بده، من همۀ گذشته‌اش را به‌عهده می‌گیرم، به‌این شرط که در آینده رفتارش را تغییر بدهد و کارهای زشتی را که انجام می‌دهد، ترک کند. وقتی ابابصیر به کوفه برگشت، به همسایۀ گنهکارش گفت: من پیغام تو را به صاحبم، امام‌صادق(ع) رساندم و ایشان فرمود: من همۀ گذشته‌ات را برعهده می‌گیرم، به‌شرطی که رفتارت را تغییر بدهی، حتی از مالِ حرامی که داری، خارج بشوی…
آن همسایۀ گنهکار، به قولِ امام‌صادق(ع) اعتماد کرد و تصمیم گرفت رفتار خودش را تغییر بدهد و واقعاً خودش را از رفتارهای زشت و مال حرام، جدا کرد. بعد از مدتی در بستر مرگ قرار گرفت، یار امام‌صادق(ع) بالای سرش حاضر شد. آن فرد، در لحظه‌های آخرِ جان‌دادن، لبخند زد و گفت: «صاحبت به وعده‌اش وفا کرد» (…فَقَالَ لِی یَا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَى صَاحِبُکَ لَنَا ؛ کافی/1/474)
آن آدم گنهکار، مثل شما به سمت حرم امام‌حسین(ع) پیاده‌روی نکرده بود و حتی خودش هم به زیارت امام‌صادق(ع) نرفته بود و زیاد هم معتقد نبود، ولی امام‌صادق(ع) فرمود «اگر خودش را تغییر بدهد، من گذشتۀ او را به‌عهده می‌گیرم» چون کسی که از گذشتۀ خودش جدا شود، کلی انرژی می‌گیرد و انگیزۀ قوی پیدا می‌کند.
یا اباعبدالله! ما کار چندانی نکرده‌ایم؛ فقط پیاده به سمت حرمت آمده‌ایم، چون می‌دانیم تو ما را تحویل می‌گیری… ان‌شاءالله همۀ ما از فردای اربعین، یک زندگی تازه‌ای را شروع کنیم.

از زمین گیر کردن استاد دان ۵ کاراته تا قهقهه خنده در مراسم روضه

ادامه قسمت قبل(قسمت 3)

صبح چهارشنبه مهدی حوله به سر با چشمانی قرمز شده از حمام بیرون آمد، دیروز به خاطر شلوغی نتوانسته بود حمام کند. هر وقت حمام می‌رفت موقع صابون و شامپو زدن به سرش چشمانش را نمی‌بست و همیشه بعد از حمام چشمانی درشت و قرمز در میان صورتی کشیده و لاغر نظر هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. با مهدی سر میز صبحانه‌ نشستیم، تخم‌مرغ شیرین با نان ساندویچی دست پخت برادران تایلندی! تا به حال تخم‌مرغ شیرین نخورده بودم. اما برای مهدی خوب بود که آوازه قند خوردن دزدکی‌اش، تا عراق و خانه سید جاسم هم رسیده بود.

هفته‌ای یک قنددان را خالی می‌کرد حتی در ماه رمضان و در حال روزه! سحری مفصّلی می‌خورد و روزه می‌گرفت و تا موقع افطار کسی نمی‌دید که مهدی چیزی بخورد. تشنگی را خوب طاقت می آورد اما همیشه قنددان خالی می‌شد. با دندان‌های یکی در میان شکسته و سیاه، قند‌های بی‌زبان را خرد می‌کرد و فرو می‌داد. سیبک برجسته گلویش هنگام قورت دادن قند آب شده، تماشایی بود، چون می‌خواست کسی نفهمد که قند خورده، لب کج می‌کرد و قهقهه خنده‌ای می‌زد آنگاه سبیک لاغر و بلندش بالا و پایین می‌شد.

ادامه »

حاج آقا اول بریم زیارت حضرت عباس(ع) یا زیارت امام حسین(ع)؟

سفرنامه اربعین (۲)؛ - ادامه قسمت قبل

ماشین ون مانند قطره‌ای، از دریای ماشین‌ها بیرون زد و به سوی کربلا روانه شد. نماز صبح را در مسجدی نزدیک بدره به جماعت اقامه کردیم و دوباره حرکت کردیم، مهدی کنار من نشسته بود و چرت می‌زد، ریش‌های زبر و تیغ تیغی خود را می‌خاراند. چانه خود را در مشتش ‌گرفته بود و چرت می‌زد. سرش را روی شانه‌ام گذاشتم و گفتم: مهدی سرت را روی شونه من بگذار و راحت بخواب. سرش را روی سینه من گذاشت، موهای کوتاه و تیز او در برخورد با قبای من خش خش می‌کرد. دستم را کمی جابجا کردم، ناگهان مهدی گردن کشید و صدایش در آمد : دایی رضا هااا؟ هااا؟ کله‌ام بو میده، بو لاش می‌ده!؟ هاا؟ هاا؟ دایی رضا. خوب شد دست به دماغم نبردم، واقعا بو می‌داد! اگر دست به دماغم می‌زدم بهش برمی‌خورد، خیلی بچه تیزی است اگر دست از پا خطا می‌کردی سریع مچت را می‌گرفت!

ادامه »

هوی هوی دایی رضا، صابون برداشتی؟ شامپو چی؟!

​همین

 چهار سال پیش بود که پشت فرمان ماشین پراید ۱۴۱ نقره‌ای رنگم نشسته بودم؛ هادی کنارم نقش شوفر را بازی می‌کرد و محسن صندلی عقب لمیده بود و غُر می‌زد. بار اولی بود که برای پیاده‌ روی اربعین دل به راه داده بودیم. هیچ کدام ویزا نداشتیم، محسن حتی گذرنامه هم نداشت.

ادامه »