موضوع: "باشهدا"
ماجرای حرفهای آخر «مسیح دوم کردستان» با تصویر رهبر انقلاب
چهارشنبه 92/12/07
فرحناز رسولی همسر سردار شهید حاج سعید قهاری 22 سال زندگی مشترک با او داشته است و حالا او را اینگونه معرفی میکند: این شهید جزو شهدایی است که گستردگی خدمت بالایی دارد. در ده شهر و پنج استان خدمت کرده و اهم خدمتش هم در کردستان، آذربایجان و کرمانشاه بوده است. در زمان خودش و بعد از شهید بروجردی به مسیح شماره دو کردستان معروف شد. چون هم زمان جنگ در کردستان بود و هم بعد از جنگ با حزب درگیر بود. زیرا بعد از شهید بروجردی از کسانی بود که عملیاتهای پارتیزانی با احزاب کرد در کردستان داشت و دائم با آنها درگیر بود. همچنین مثل شهید بروجردی روحیه مردمداری و مردمیاری داشت و رسیدیگ همه جانبه به مردم کُرد میکرد. آخرین مسئولیتی هم که داشت، فرمانده لشکر سه نیرو مخصوص سیدالشهدا(ع) در ارومیه بود. او در عملیات پاکسازی مناطق مرزی خوی-سلماس در چهارم اسفندماه 1385 به شهادت رسید. بخش آخر گفتگوی تفصیلی تسنیم با فرحناز رسولی در ادامه میآید:
* تسنیم: گفته شد بعد از جنگ هم در مناطقی مثل کردستان هنوز جنگ بود. درگیری با احزاب و کومله و دموکرات همه از نوع ناآرامیهای منطقه بود که کسانی همچون سردار قهاری با آن درگیر بودند. از نظر شما این درگیریها چه تفاوتی با سالهای جنگ تحمیلی داشت؟
حدود 20 درصد از حجم کاری پاسدارها در شهرهای مرزی کم شد. جنگ در منطقه مرزی بود و بعد از قطع جنگ و آتش بس با صدام در مناطق مرزی علی الظاهر جنگ تمام شد اما به دست ایادی استکبار و غرب گروهکهایی به جان ایران انداخته شدند.
دشمن بعد از جنگ از خود ما علیه خودمان دشمن ساخت
دشمن طوری تنظیم کرده بود که از خود ما علیه خودمان دشمن ساخت، احزاب کردی از بچههای ایران هستند که دشمن برعلیه خودمان آنها را تحریک کرده، پس جنگ به آن معنا که دشمن آن را تحمیل کرده از نوع دفاع مقدس تاکنون وجود داشته است. فقط حدود 20 درصد از حجم کار کم شد وگرنه اینهایی که در مناطق مرزی بودند چه از نظر کار اداری و چه از نظر کار عملیاتی اصلاً آسایش و آرامش تا لحظه شهادت نداشتند و این را من که کنار ایشان بودم به وضوح میدیدم.
* تسنیم: سفرهای عملیاتی شهید قهاری به کدام شهرها و چگونه صورت گرفت؟
ایشان از فرماندهانی بودند که از همان ابتدا جذب سپاه شدند و با خانم دباغ و چند نفر دیگر از برادران همدانی، (به قول خود شهید 9 نفر بودند) که سپاه همدان را تشکیل دادند. شهید قهاری به عنوان مسئول آموزش سپاه همدان منصوب میشود و 15 هزار جوان انقلابی را آموزش میدهد، 5 هزار دختر و 6 هزار پسر، حدود یک سال، یا یک سال و نیم بعد از تاسیس سپاه ایشان را به عنوان اولین فرمانده سپاه نهاوند معرفی میکنند و خودش با شهید حیدری و شهید طالبیان، (شهید طالبیان شهید شاخص و آموزش و پرورش است) این سه نفر با هم سپاه نهاوند را تشکیل میدهند. بعد از نهاوند به کردستان میرود و دیگر به شهر خودش بر نمیگردد تا روز شهادت. یعنی در واقع پیکر ایشان به شهر خودش برگشت.
بعد از نهاوند به سنقر میروند که آنجا شهر ناامنی بود و درگیری بسیاری وجود داشت. ایشان سه سال فرمانده سپاه سنقر شدند که در این سه سال هم مدام درگیری داشت. آنجا را پاکسازی کرده و برای سومین بار در آنجا مجروح شد. بعد از سنقر به جوانرود رفت، بعد از جوانرود به پاوه و بعد از پاوه به دافوس رفت و بعد از دافوس سه سال در مریوان بودیم. مریوان پر از خاطرات و عملیات بود. بعد از جوانرود به اورامانات رفتیم در آنجا روستایی هست به نام تازه آباد و جوانرود که منطقه صفر مرزی است. تیپ انصارالرسول(ص) در آنجا بود. ایشان هم نزدیک یک سالی جانشین تیپ انصارالرسول(ص) بود و در آن مدت هم من در همان روستا ساکن بودم.
عملیات شاخ شمیران و کمبود امکانات در شهر مرزی/شهید قهاری 9 سال معاون شهید کاظمی بود
عملیات شاخ شمران که از عملیاتهای معروف است در همان غلغله و تازه آباد انجام شد. به طوری که ما در آنجا هیچ فاصلهای با عراق نداشتیم. چیزی که از آن زمان خاطرم است این است که هیچ دسترسی به پزشک و دارو و امکانات بهداشتی نداشتیم. در آن زمان من دچار بیماری ریوی شده بودم و ایشان هم فرصت نمیکرد که به من رسیدگی کند و به من سر بزند. از شدت بدحالی یکبار که به خانه آمد به او گفتم من واقعاً حالم بد است و احساس میکنم دارم میمیرم. به دلیل دور بودن از امکانات دارو و پزشک، همسرم با بچههای پیش مرگ کرد بومی صحبت میکند و حال من را شرح میدهد، آنها هم داروهای گیاهی ای که در کوه هست را به او معرفی میکنند و او به خانه آورد. من از همان گیاه میخوردم اما هنوز آن عارضه در بدن من باقی مانده و مداوا نشدم. همچنین شیمیایی ای که در آن نزدیکی زدند بر روی ریههای من اثر گذاشت. در آن روستا آنقدر کمبود امکانات بود و غذا به ما نمیرسید که خاطرم هست یک بار که ایشان نرسیده بود به خانه بیاید و چیزی بخرد من به نان خشکهای خانه پناه بردم و خودم و فرزندم را با نان خشک سیر کردم.
بعد از تازه آباد به مریوان رفتیم و بعد از مریوان هم به سنندج، ایشان به عنوان جانشین قرارگاه شهید هرانفر سنندج معرفی شد ولی در سنندج ما کلاً 6ماه ماندیم، بعد از سنندج ایشان را خواستند برای جانشین لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه سیدالشهدا(ع) در ارومیه.من هنوز پردههایم را در خانه سنندج نصب نکرده بودم که به ارومیه منتقل شدیم.9 سال در ارومیه بودیم. شهید احمد کاظمی فرمانده قرارگاه حمزه بود و شهید قهاری معاون ایشان در لشکر بود. بعد از 9 سال که در ارومیه بود به عنوان جانشین قرارگاه نجف در کرمانشاه منصوب شد، دوباره ما زندگیمان را جمع کردیم و به خانههای سازمانی کرمانشاه منتقل شدیم. سه سال در کرمانشاه زندگی کردیم و بعد ایشان را به یزد انتقال دادند به عنوان فرمانده ارشد سپاه یزد. که با سه تا بچه در سالهای 83 و 84به یزد رفتیم.
در یزد به خاطر برگزاری کنگره 4 هزار شهید یزد، فرمانده نمونه سال معرفی شد
وقتی که شهید به دارالعباده یزد پا گذاشت تصمیم گرفت کنگره شهدای یزد را برگزار کند. علاقه خاصی به شهدا و خانواده شهدا داشت، و رابطه تنگاتنگی با آنها برقرار کرده بود و یکی دوسال قبل از شهادتش عملاً اعلام میکرد که قرار است شهید شود. به قول خودش در انجام کنگره شهدای یزد شهدا او را کمک کردند. کنگره شهید صدوقی و 4هزار شهید یزد را به انجام رسانید. اجلاسیه این کنگره دو روز بود، در مسجد ملااسماعیل، سوم و چهارم سال84 اجلاسیه را برپا کرد که آنقدر این اجلاسیه خوب بود که این کنگره مورد تشویق فرمانده سپاه قرار گرفت و شهید قهاری به عنوان فرمانده نمونه سال معرفی شد.
درخواست شهادت از شهدای یزد در حضور مردم
شهید قهاری در اجلاس کنگره که 4 اسفندماه برگزار شد در مسجد و در حضور مردم یزد گفته بود که “ای شهدا شما بخواهید که من سال دیگر 4 اسفند با شما باشم” و دقیقاً سال بعد 4اسفند 85 عصر جمعه به شهادت رسید. ایشان 6ماه شبانه روز برای این کنگره کار میکرد و در این مدت از من خواست که به او کمک کنم، گفتم چه کمکی؟ گفت شما در این مدت که میخواهم کنگره را تشکیل بدهم، در امورات مادی و معیشتی خانه را خودت انجام بده و من را دخیل نکن. من هم گفتم: چشم، مانعی نیست، من هم میخواهم در اجر شما شریک باشم. هم چنین به من گفت کمک فکری و روحی به من بده، و من هم تا جایی که در توان داشتم به ایشان کمک کردم. ایشان هم شبانه روز کار کرد و شکر خدا کنگره آبرومندانهای برپا کرد و مزدش را از خدا گرفت. هنوز هم که هنوز هست در دل مردم آنجا جای دارد و مردم شهر دارالعباده هر ساله برای او سالگرد میگیرند و از او یاد میکنند.
شهید قهاری بار اصلی معنوی خود را در یزد جمع کرد
* تسنیم: اینطور که مشخص است فعالیتهای فرهنگی ایشان در یزد اوج گرفته است، آیا در شهرهای دیگر و در محلهای دیگر خدمتشان هم فعالیت فرهنگی داشتند؟
ایشان یک فرمانده عملیاتی بود وقتی در منطقهای مثل ارومیه و کردستان بود، دغدغه کار عملیاتی بالا بود. یعنی فرصتی برای کار فرهنگی نداشت و اگر میخواست کار فرهنگی انجام بدهد از کار اصلی خودش باز میماند، اما یزد این کار فرهنگی را میطلبید. به دلیل اینکه ایشان یک فراغتی پیدا کرد تا به قول خودش برای خودسازی و برای انجام وظیفه به شهدا و خانوادههای ایشان کاری بکند.وقتی که به یزد رفتیم، میگفت: هرچه فکر میکنم شهری مثل یزد چرا باید تا به الان کنگره شهدا نداشته باشد، به جایی نمیرسم. شهر شهید صدوقی، شهری که معنویت و ریشهای قوی دارد چرا تا به حال کنگره شهدا تشکیل نداده؟ خدا یک روز به من عمر بدهد تا این کنگره را برگزار کنم. شهید قهاری بار اصلی معنوی را در یزد برای خودش جمع کرد منتها خدا خواست بیاید در آذربایجان غربی ثمر آن را بگیرد و به شهادت برسد. وقتی که آن کنگره برگزار شد انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته شد.
چون خواهان شهادت بود، وقتی او را برای لشکر 3نیرو مخصوص فراخوانی کردند با شتاب رفت/به بچههای بومی ارومیه گفته بودبرای شهادت مجددا به اینجا آمدهام
هر کدام از خانوادههای شهدای یزد را الان میبینم یک روایت جدید و خوبی از شهید تعریف میکنند و میگویند مسئولین، زیاد به خانه ما آمدهاند اما ایشان چیز دیگری بود. تاسف میخورند که چرا زود رفت. شهید قهاری برای زود رفتنش از یزد چند دلیل داشت. یکی اینکهاواخر دوران خدمتش بود یعنی باید بازنشسته میشد. ولی چون خودش خواهان شهادت بود و از اینکه شهادت نصیبش نشده ناراحت و گله مند بود و دائما به درگاه خدا التماس میکرد، وقتی او را فراخوانی کردند برای فرماندهی لشکر 3نیرو مخصوص. با شتاب رفت. هرچه من میگفتم شما کمی صبر داشته باش. وسط سال تحصیلی است و بچهها مدرسه دارند. اما ایشان مهلت نداد و گفت منطقه شلوغ است و نیاز به من هست. باید فوری برویم. در مدت خیلی کوتاهی وسایل خانه را خودش جمع کرد. آنجا من مطمئن بودم که ایشان شهید میشود. به دلیل نوع برخوردش و کردار و رفتارش متوجه شده بودم. من هنوز یزد بودم خودش یکی دو هفته قبل من رفت. بچه های بومی ارومیه در فرودگاه به استقبالش آمده بودند و به آنها گفته بود من برای شهادت، دوباره به ارومیه آمدهام. و فردایش هم که در جایگاه ایشان را معرفی کرده بود به سردار زاهدی گفته بود من برای شهادت اینجا آمدهام. اگر ایشان این کلام را به کار نمیبرد من باز متوجه این موضوع شده بودم. نوع عمل و رفتار و چهره ایشان نشان میداد که انتخاب شده است. به طوری که بچههای خودم از من سوال میکردند بابا چرا اینجوری شده است.
این اواخر دائم نگران بود و میگفت: دیدی خدمتم تمام شد و شهید نشدم؟ دیدی روسیاه شدم؟
* تسنیم: با توجه به اینکه مطمئن شده بودید رفتنی هستند. هیچ وقت نخواستید برای خودتان حفظش کنید؟
نه؛ به دلیل اینکه هر چه با خودم فکر میکردم، میدیدم ما در جوانی وارد این نظام شدیم و عمر خودمان را برای این نظام و انقلاب گذاشتیم. حیف بود. مثل اینکه شما یک بچهای را از ابتدا بزرگ کنی وقتی به اوج جوانی رسید او را رها کنی. انقلاب برای ما مثل این جوان بود که حیفمان میآمد آن را به یکباره رها کنیم. کسانی امثال شهید قهاری را من ذخیرههای انقلاب میدانستم. اینها کسانی هستند که مثل ذخیرههایی در قلک نظام وجود دارندو وقتی نیاز باشد یکی از اینها به کار گرفته میشود. ما تعداد اندکی از این ذخیرهها داریم. من حیفم میآمد که ایشان بازنشسته بشود و با این تجربیات فراوان سی ساله از او بهره برداری نشود. اما اعتقاد داشتم که خواست خدا هر چه باشد پیش خواهد آمد. از طرفی میدیدم این اواخر، ایشان دائم نگران بود و میگفت: “دیدی خدمتم تمام شد و من شهید نشدم؟ دیدی روسیاه شدم؟ دیدی همه یارانم رفتند.” ایشان دیگر میلی به ماندن نداشت.
چند روز قبل از شهادت با تمثال حضرت آقا روی دیوار حرف میزد، اشک میریخت و خداحافظی میکرد
* تسنیم: خبر شهادتش چگونه به شما رسید؟
ایشان به من گفته بود که عملیاتی برای پاکسازی منطقه در خوی داریم و این یک عملیات گستردهای بود. انفرادی و کوچک نبود. روز دوم اسفند از خانه برای شرکت در این عملیات خداحافظی کرد. همانجا در پلهها که ایشان را بدرقه میکردیم، گفتم شما انشالله کی بر میگردید؟ طبق معمول انشالله را میگفتم و دعا میکردم و ایشان گفت این بار برگشتنم با خدا است. پنجاه پنجاه است و باید ببینیم چه میشود، شما فقط دعا کن، من برای ولایت میروم. خداحافظی کرده و از من طلب دعا کرد و رفت.
یک تمثال حضرت آقا روی دیوار ما بود. چند روز قبل از شهادت ایشان روبروی این تمثال میایستاد و زمزمه میکرد و میرفت. آخرین بار حساس شدم و رفتم جلو ببینم ایشان چه میگوید، دیدم زمزمه میکند و اشک میریزد و میخواهد با عکس حضرت آقا اتمام حجت و خداحافظی کند و میگوید: “حضرت آقا شما از دست ما راضی هستید؟” این را که گفت من ناراحت شدم، چون سابقه خدمات همسر خودم را میدانستم. پرونده درخشانش را میدانستم و گفتم شما این حرف را به حضرت آقا میزنی؟ حضرت آقا از شما راضی نباشد از که راضی باشد؟ گفتم شما چرا ناراحتی؟ اصلاً شما قوت قلب ایشان هستی. من میدانستم چرا اینطوری میگوید. میدانستم در حال خداحافظی است و چهرهاش هم کاملاً نورانی شده بود. روز 4 اسفند حاجی شهید شده بود و من هنوز نمیدانستم. خواب بدی دیدم.
صبح که از خواب بیدار شدم بلافاصله به خانم یکی از دوستانی که در عملیات بود، گفتم از آنها خبر داری؟صحیح و سالم هستند؟ گفت بله خوب هستند اما الان من به خانه شما میآیم تا تنها نباشی. من پیش خودم گفتم این بنده خدا که این موقع صبح خانه ما نمیآمد. فوری به دلم افتاد که حتما چیزی شده است. آن خانم به خانه ما آمد و چند نفر خانم به همراهش نیز آمدند. من بدون درنگ و ملاحظه گفتم چی شده؟ نکنه حاجی چیزی شده؟ گفت آره. گفتم یعنی شهید شده؟ گفت آره. خلاصه همانجا خبر شهادت را به من داد، اما این را بگویم که شب قبلش از شهرهای مختلف کردستان به من زنگ میزدند که سردار کجاست؟! منم طبق معمول میگفتم رفتند مأموریت. در حالی که ماهواره و رادیوی بیگانه اعلام کرده بود:” 15 نفر در جهنم دره بودند که ما با آنها درگیر شدهایم. از جمله قهاری؛ فرمانده لشکر با سی سال خدمت، ما وی را با فرمانده تیپاش سردار درستی گیر انداخته و آنها را از بین بردهایم” ولی من صبح خبردار شدم. در حالی که پیکر شهدا دو روز در جهنم دره به دلیل برف، سرد بودن و ناامنی ماند و دو روز بعد 15 شهید را به ارومیه منتقل کردند و تشییع شدند. شهر شهید قهاری همدان بود و پیکر شهید را در تابوت گذاشته و به وسیله هواپیماهای نظامی به انجا برای خاکسپاری منتقل کردیم.
برای عملیات پاکسازی منطقه رفته بودند که همه 15 نفر به شهادت رسیدند
* تسنیم: نحوه شهادتشان چگونه بود؟
این 15 نفر برای عملیات پاکسازی منطقه مرزی رفته بودند و در حین برگشت با هلیکوپتر در جهنم دره نشسته بودند. میخواستند بلند شوند اما نمیتوانستند. در این قسمت روایتهای مختلف در مورد این مسئله است اما آنها در اثر سقوط شهید نشدند. هلی کوپتر در فاصله نزدیک به زمین میافتد و همه از هلی کوپتر پایین میآیند. اینها دو نفر مجروح داشتند. مابقی که پایین آمدند درگیری شروع شده و شروع به جنگیدن با گروهک تروریستی پژاک کردند. حتی یک نفر از آنها که از کادر فنی هلیکوپتر بوده جایی مخفی میشود. یک جوان هوانیروز بوده که اسیرش کردند. در این جریان 14 نفر به شهادت رسیدند و آن یک نفر بعداً توسط ضد انقلاب اعدام شد. شهیدقهاری؛ فرمانده لشکر، شهید سردار درستی؛ فرمانده تیپ و بعد از آن شهید سرهنگ پروینی که خلبان بودند، سردار زمان لو، برادر نعمتی که محافظ شهید قهاری بودند و چند نفر دیگر به شهادت رسیدند. در واقع اینها در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در مناطق مرزی شمال غرب کشور، منطقه خوی-سلماس که با ترکیه هممرز است در محلی به نام جهنم دره به شهادت رسیدند. اولین اعلام شهادت بچهها این بود که اینها بعد از سقوط بالگرد به شهادت رسیدند که الان هم در سایتها همین امده است. بنده خودم پیکر را شهیدم را دیدم که هیچ عارضهای بر اثر سقوط و شکستگی نداشته و فقط اثر تیر دشمن بوده است و بقیه شهدا نیز خانوادههایشان دیدند. الان که هفت سال از شهادت این 15 شهید گذشته است دیگر نیروهای نظامی میگویند که حادثه سقوط نبوده است. مصلحت بود آن زمان اینچنین اعلام شود. شرایط آن زمان اجازه نمی داد این مسائل مطرح شود.
خود ِ شهید ما را برای شهادتش آماده کرده بود
* تسنیم: خانم قهاری! مواجه فرزندان با شهادت پدرشان چگونه بود؟
بارها این را در جمعها گفتهام که اغراق نیست بگوییم خود ِ شهید ما را آماده کرده بود، چون شروع زندگی ما یک شروع اعتقادی بود و یک زندگی نظامی و مهاجرتی در راه دین و اسلام و انقلاب بود. بچهها با این رویه بزرگ شده بودند و برای بچهها این گمان وجود داشت که یک روزی پدرمان شهید، مجروح، جانباز و یا اسیر خواهد شد و مانند من همان انتظار را میکشیدند. دختر بزرگم وقتی پدرش به شهادت رسید نزد ما در ارومیه نبود. در میبد یزد دانشجو بود. پدرش خیلی بچهها را دوست داشت و هر روز با او تماس میگرفت. دو روز بود که در عملیات جهنم دره بود و تماس نگرفته بود. دخترم شک کرده بود. میدانست یک عملیاتی دارند و گفت فهمیدم که بابا یک چیزی شده است. وقتی موقع خبر دادن تلفنی به دخترم فهمیده بودند دخترم روحیهاش را از دست داده است به او گفته بودند پدرت مجروح شده است. بیا به ارومیه برویم و از راه هوایی او را آوردند. وقتی به خانه آمد هنوز نمیدانست پدرش شهید شده است و خیلی شاداب و راحت داخل شد و دیدم گل دستش است و گفت میخواستم به عیادت پدر بروم. اگرچه صدمه بزرگی برای هر بچهای است که پدرش را از دست بدهد اما چون شهادت با همه مرگها فرق میکند تحملش هم فرق دارد. یعنی من با خود فکر میکنم و خدا را شکر میکنم که ایشان بر اثر عارضه بیماری جسمی و تصادف از بین نرفت و ایشان در راه خدا شهید شد و این افتخاری برای کشور و از جمله خانواده بود.
شهید قهاری از محافظین امام/ برای حفاظت محل جهت ورود امام چندین شبانه روز روی کارتون خوابید
* تسنیم: دوست داریم از ارتباط شهید قهاری با امام و رهبری بگویید.
شهید قهاری علاقه ویژهای به حضرت آقا داشتند. امام هم که جای خود دارد. شهید قهاری قبل از این که امام به تهران تشریف بیاورند، جزء فعالان و انقلابیونی بودند که در شهر همدان قبل از پیروزی انقلاب فعالیت داشته است، یعنی بارها به دست ساواک دستگیر، شکنجه و زندانی شده است و سختیهای زیادی را متحمل شده است. چیزی که از زبان خودش شنیدم. در تشریف فرمایی امام هم در راهپیمایی و تظاهرات نقش تأثیرگذاری داشته است. شهید قهاری از کسانی بودند که چندین شبانه روز در تهران روی کارتون و مقوا خوابید برای حفاظت کوچه، خیابان و محله تهران تا امام تشریف بیاورند.
یک اسلحه شخصی برای حفاظت از امام خمینی(ره) خریده بود
از جمله کسانی هستند که در روی کاپوت ماشین امام هست، منتها تصویری که از تلویزیون در ایام دهه فجر میبینیم لحظهای است و نگه نمیدارد اما خودش میگفت من کاملاً آن جا هستم، یعنی میگفت قبل از این که جنگ شروع شود ایشان یک اسلحه شخصی خریده بود و با خودش داشت که وقتی برای حفاظت امام خمینی(ره) به تهران آمد با آن اسلحه کار میکرد. امام تشریف آوردند، یعنی واقعاً از جان خودش گذشته بود، او میگفت ما تعداد زیادی در تهران بودیم و کار میکردیم تا حضرت امام تشریف بیاورند. دیگر شبانه روز ما آن جا آماده بودیم و خواب نداشتیم تا آمدند و در بهشت زهرا(س) نشستند و سخنرانی کردند ما مقداری خیالمان راحت شد.
به بچهها میگفت: حضرت آقا تک تک کلماتشان سِر است/میگفت باید تابع محض او باشیم
ایشان تابع محض ولایت بودند. بعد از حضرت امام، اعتقادش این بود که حضرت آقا مانند حضرت امام و ولایت فقیه است و ما باید تابع محض او باشیم. به حضرت آقا آنقدر ایشان ارادت داشتند که وقتی تلویزیون روشن میشد و فرمایشات حضرت آقا پخش میشد ایشان سراپا گوش بود. در خانه ایشان شخص سختگیری نبود که بچهها ساکت باشند اما من در این قسمت میدیدم که سخت میگرفت و میگفت احمد، فاطمه حرف نزنید. حضرت آقا صحبت میکنند. میگفت بچهها حضرت آقا تک تک کلماتشان سِر است. حیف است اگر گوش ندهید. واقعاً ایشان یک شخصیت نظامی و انقلابی و ولایتمدار خوبی بود و در این بعد چیزی کم نداشتند.
ماجرای دیدار خصوصی خانواده شهید قهاری با رهبر معظم انقلاب
* تسنیم: از دیداری که شما به عنوان خانواده سردار شهید قهاری با رهبر معظم انقلاب داشتید بگویید.
حدود سه هفته پیش یک دیدار خیلی نزدیک و ویژه با حضرت آقا داشتیم. من به اتفاق بچهها و دامادم بودیم.هیچ وقت فکر نمیکردم یک روز خدا این توفیق را بدهد که طبق میل خودمان و از نزدیک اقا را ملاقات کنیم. جالب تر اینکه ملاقات ما اصلا عجلهای نبود و فرصت کافی برای دیدار با آقا به ما داده شد. یک جمع 20 تا 25 نفره بودیم همه از خانوادههای شهدا. 5 یا 6 خانواده شهید بودیم. توفیق پیدا کردیم و ابتدا نماز ظهر و عصر را پشت سر آقا خواندیم. همانجا آقا نشسته و ما همه دورشان جمع شدیم. آقا هم با تک تک ما صحبت کردند. حضرت آقا فرصت کافی و وافی به همه برای درد و دل کردن دادند. بنده هم به نوبه خود با ایشان صحبت و احوالپرسی کردم.خاطراتی از شهید تعریف کردیم. ایشان سوالاتی از ما داشتند در مورد اینکه در سالهای جنگ و بعد از جنگ کجا بودید؟ پرسیدند کجاها و کدام مناطق همراه شهید بودهاید. من هم گفتم 22 سال همراه شهید در مناطق مرزی و جنگی زندگی کردم. آقا آفرین گفتند و خیلی تشکر کردند.
با تک تک بچهها صحبت کردند. تحصیلات و رشته تحصیلیشان را پرسیدند. دعای خیر کردند. ما هم از آقا خواستیم برایمان دعای عاقبت به خیری و ثابت قدم بودن در مسیر را بکنند. چفیهای داشتم که جلو رفتم و خواستم که آقا آن را تبرک کنند. ایشان چفیه را تبرک کرده و ذکری هم رویش خواندند. یک جلد قرآن به من دادند. همان موقع با دست خط خودشان روی آن نوشتند: “تقدیم به خانواده شهید عزیز، شهید سعید قهاری سعید” بعد از آن پسر و دامادم از آقا انگشترشان را در خواست کردند. آقا هم دو انگشتر به هر دو دادند. ساعات خیلی خوبی را گذراندیم و در کنار ایشان خیلی به ما خوش گذشت و از وجودشان فیض بردیم.
در مورد اینگونه شخصیتها باید کتابها نوشته و کار شود
* تسنیم: حرف آخر…
شهید قهاری یک فرمانده سی سال خدمت است. در مورد اینگونه شخصیتها باید کتابها نوشته و کار شود. اما سخن آخرم این است که تمام سازمانها و تمام کسانی که عهده دار این امر هستند، بدانند شهدا را باید به این جامعه درست معرفی کنیم، مخصوصاً به نسل جوانی که در انقلاب و جنگ نبودند، باید ارزشهای انقلاب را به آنها معرفی کنیم و برای حفظ و نگهداری آن کوشا باشیم. من توصیهام به عموم مردم این است که برای حفظ انقلاب، نظام و ارزشها همه کوشا باشند و دست به دست هم داده و مملکتمان را به بیگانه ندهیم.
————————–
گفتوگو از: نجمه السادات مولایی
شهیدی که به طرز عجیبی صورتش بعد از 13 سال نپوسیده بود
شنبه 92/11/26
دگرگونی فرمانده ارشد عراقی با دیدن عکس شهید تازهتفحصشده
فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح میگوید: بیش از ۱۵ نفر از فرماندهان ارشد عراقی نشسته بودند. من عکس یکی از شهدایی را که در تفحص پیدا کرده بودیم همراهم برده بودم. شهید سیدصمدحسینی که بهطرز عجیبی صورتش سالم مانده بود.
سردار سیدمحمد باقرزاده فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح از خاطرات خود در تفحص شهدای هشت سال دفاع مقدس و اثبات حقانیت این شهدا به برخی فرماندهان عراقی میگوید و خاطره عکس شهید سیدصمد حسینی را چنین روایت میکند:
من در مدت تفحص با چند نفر از طرف عراقی سر و کار داشتهام. ژنرال عبدالستار، محمد حسین عبدالوهاب، حسنعلی، میسر صالح النوح، حسین ثابت محمود و بعد هم حسن الدوری. یک بار دیداری با سرلشگر محمد حسین عبدالوهاب در عراق داشتیم. همان اوایل کار تفحص بود. در منذریه عراق داخل پاسگاه نشسته بودیم. بعد از اینکه مذاکرات انجام شد، نشسته بودیم که گپی بزنیم. یک گپ دوستانه بود. من معمولاً از اینگونه فرصتها برای بیان مفاهیم انقلاب و حقانیت کشورمان استفاده میکردم.
در جمعی که نشسته بودیم شاید بیشتر از 15 نفر از فرماندهان ارشد عراقی نشسته بودند. من عکس یکی از شهدایی را که در تفحص پیدا کرده بودیم، همراهم برده بودم. شهید سیدصمد حسینی که در عملیات تفحص پیدا شده بود بهطرز عجیبی صورتش سالم مانده بود، بهصورتی که چشم درون حدقه قرار داشت. ریشهایش سالم مانده بود و کنده نمیشد. زبانش در کام بود. ولی بهطور عجیبی از گردن به پایین اسکلت شده بود.
من آنجا گفتم: در جریان تفحص اخیر ما یک صورت حقی را پیدا کردیم. تعمد داشتم که بگویم “صورت حق” و چند بار هم این عبارت را تکرار کردم. گفتم: “یک صورت حقی را خدای متعال در تفحص به ما نشان داد و بعد از 13 سال آن را در منطقه طلائیه پیدا کردیم. خدای متعال قادر بود که همه این بدن را اسکلت کند اما این صورت حق را نگه داشت. خدای متعال میخواست این را به ما نشان بدهد که من قادرم که اگر بخواهم همه بدن را اسکلت بکنم و اگر بخواهم بخشی از آن را سالم نگه داشته مابقی را اسکلت کنم". بعد عکس شهید سیدصمد حسینی را همانجا به آنها نشان دادم.
سرلشگر محمد حسین عبدالوهاب عکس را گرفت و لحظاتی به آن خیره شد. همین طور که خیره خیره نگاه میکرد، گفت: “الشهدا لایغسل” یعنی شهدا غسل ندارند. گفتم: “نعم؛ افضل الشهدا الذین یقاتلون فی صف الاول و هم لایغسل و لایکفن” یعنی بافضیلتترین شهدا آنهایی هستند که در خط مقدم جنگیدند و اینها نه غسل نیاز دارند و نه کفن. این عکس در دست فرماندهان ارشد عراقی چرخید و چرخید و همه آنها یکی یکی و خیره خیره نگاه کردند و بعد عکس را برگرداندند.
سرلشگر محمد حسین عبدالوهاب بهعنوان یکی از این فرماندهان ارشد در واقع اعتراف کرد که این یک شهید است. البته دیگر نگفت که چهکسی شهیدشان کرده. و ما هم چون آنها مأخوذ به حیا نشوند چیز بیشتری نگفتیم. در جلسه بعدی مذاکرات دیدم که محمد حسین عبدالوهاب نیامده، سوال کردم: فلانی کو؟ چرا نیامد؟ رفقایش گفتند: موجود موجود. دفعه دوم و سوم و جلسات بعد هم نیامد هربار سؤال کردیم. دوستانش همین طور جواب دادند. دیگر معلوم نشد که چه بلایی سر او آوردند. ولی بههرحال او بهعنوان فرمانده ارشد عراقی این موضوع را اعتراف کرد. شهید سیدصمد حسینی هم رزمنده لشگر 27 محمد رسول الله(ص) بود و مقید به غسل جمعه بوده است.
اینگونه تحول افراد در مقابل حقایق شهدا و حقانیت شهیدانمان را متعدد دیدهایم. حتی آنهایی که در مقابل ما صفآرایی مستقیم کردهاند چنین اعترافهایی داشتهاند. آنهایی که در پشت صحنه بودند هم همینطور. اگرچه دشمن میکوشد تا حقیقت را کتمان کند. هجمه تبلیغاتی دشمن زیاد است و در مقابل توان رسانهای ما، محدود است و بسیاری از حقایق ممکن است به گوش دیگران خوب نرسد یا اگر رسید ممکن است توسط دشمنان طوری پوشش داده شود که محو شود. ولی این واقعیتها وجود دارد.
ماجرای عجیب شهیدی که به جهنم رفت!
پنجشنبه 92/11/24
آنچه میخوانید گزیدهای از درس اخلاق آیت الله قرهی*، مدیر حوزه علمیه امام مهدی (عجاللهتعالیفرجهالشریف) است که در مسجد حوزه علمیه یاد شده،واقع در حکیمیه پیرامون مقام والدین و ضرورت نکوداشت جایگاه آنها، ایراد شده است.
در روایات اسلامی در رابطه با موضوع نیکی کردن این طور آمده است: «لِکُلِّ بِرٍّ بِرٍّ» یعنی برای هر نیکی در عالم، نیکی برتری وجود دارد؛ جهاد و شهادت فی سبیلالله مافوق تمام نیکیهاست و آن قدر باب مهمی است که خداوند فرمود: «فَتَحَلّی لِخاصَّةِ أولیائه» به این معنا که خداوند باب شهادت را فقط برای بندگان خاص خودش باز کرده است. شهادت اوج بندگی انسان است و تمام حضرات معصومین (ع) و حتی وجود مقدس صاحبالزمان (ع) به وسیله شهادت به محضر خدا رسیدند؛ و زمانی که قسّیسّین حضرت حق، محضر امام زمان (ع) را درک میکنند در رکاب ایشان به شهادت میرسند.
در روایت شریفی به نقل از پیامبر اسلام (ص) آمده است که روزی حضرت موسیبنعمران (ع) به خداوند عرضه داشت: خدایا حال دوستِ من که شهید شده، در عالم برزخ چگونه است؟ خداوند به حضرت موسی (ع) گفت: او در جهنم است؛ حضرت موسی (ع) با تعجب به خدا عرضه داشت خدایا مگر وعده نکردهای که شهید با اولین قطره خونش به بهشت میرود و همه گناهانش آمرزیده میشود، خدا به حضرت موسی (ع) گفت: بله اما دوست تو اصرار به آزردن پدر و مادرش داشت و من عمل کسی را که بر پدر و مادرش ستم کند قبول نمیکنم، حتی با شهادت؛ بنابراین کسانی اسمشان در طومار شهداء نوشته میشود که عاق والدین نباشد.
روایتی از امام زینالعابدین (ع) درکتاب رساله حقوق نقل شده است که ایشان فرمودند: «وَ اَمّا حَقُّ اَبیکَ فَتَعْلَمَ اَنَّهُ اَصْلُکَ وَ اَنَّکَ فَرْعُهُ وَ اَنَّکَ لَوْلاهُ لَمْ تَکُنْ، فَمَهْما رَاَیْتَ فی نَفْسِکَ مِمّا تُعْجِبُکَ فاعلمان اَباکَ اَصْلُ النِّعْمَهِ عَلَیْکَ فیهِ وَ احْمَدِ اللّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلی قَدْرِ ذلِکَ» « و امّا حقّ پدرت را باید بدانی که او اصل و ریشه توست و تو شاخه او هستی، و بدانی که اگر او نبود تو نبودی، پس هر زمانی در خود چیزی دیدی که خوشت آمد بدان که از پدرت داری، زیرا اصل و اساس نعمت و خوشی تو، پدرت است، و خدا را سپاس بگزار و به همان اندازه شکر کن».
در قرآن کریم این طور آمده است که هر خوبی که به انسان میرسد از ناحیه خداوند متعال است اما هر عمل زشتی که به انسان میرسد نتیجه اعمال خودش است و اصل تمام خصلتهای نیک در انسان از پدرش و به واسطه اوست بنابراین بر خدا و پدرت شکرگزاری کن و هیچ قوه و نیرویی جز از ناحیه خداوند نیست.
راز چادر مشکی شهیده سیده هاشمی
یکشنبه 92/11/06
یکی از همکلاسیهای شهید نقل میکند: سال ۵۸، سالی است که هنوز فرهنگ رژیم ستمشاهی در مدرسه حاکمیت دارد و فرهنگ انقلابی، تازه دارد وارد فضای مدرسه میشود، یکی از چیزهای جالبی که توجهام را جلب کرد، این بود که نمازخانه نداشتیم، هر روز، موکتی را وسط حیاط پهن میکردند و عده انگشت شماری نماز میخواندند، مسئولیت این کار هم با مربی پرورشیمان (خانم دفتری) بود، طاهره از جمله نمازگزاران ثابتی بود که این فرهنگ را تحقق بخشید، افتخار من هم این بود که در کنارش نماز میخواندم.
* سقایی که آسمانی شد
سیده خاور هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: در سن کودکی، همراه با دیگر اعضای خانواده در جلسات قرآن منزل خود شرکت میکرد و قرآن را زیر نظر پدر آموخت، در انجمن اسلامی محل به دیگران قرآن میآموخت، سقا دانشآموز سال اول راهنمایی، یکی از مشترهای پر و پاقرص کتابخانه طاهره بود، مدتی بعد هم پای ثابت کلاسهای قرآن او شد و در روز ششم بهمن به همراه طاهره به شهادت رسید.
وقتی که طاهره شهید شد، معلمانش به منزل ما آمدند و گفتند: « همیشه طاهره، قرآن صبحگاهی مدرسه را میخواند و از روزی که شهید شد، ما دیگر کسی را نداشتیم که قرآن بخواند.»
در نگارش مقالات و انشاهایش، همواره سعی میکرد تا در جای مناسب از آیات کوتاه قرآن استفاده کند و گاه، آیات مهم را با خط خوش، خوشنویسی میکرد.
سیده فاطمه هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: آن وقتها، خانمهای محل برای اینکه حوصلهشان سر نرود از خانه بیرون میآمدند و جلوی در مینشستند، ساعتها وقتشان را به بطالت میگذراندند، یک روز طاهره رفت، پیش خادم حسینیه محل «مشهدی خدیجه» و به او گفت حسینیه را هفتهای یک بار به ما بدهید که ما این خانمها را جمع کنیم و قرآن قرائت کنیم.»
مشهدی خدیجه هم با پیشنهاد طاهره موافقت کرده بود، او حتی در مدرسه، کلاس قرآن تشکیل داده بود و خودش تدریس میکرد، روزهایی را که کلاس قرآن یا فعالیتهای فرهنگی مذهبی داشت، روزه میگرفت.
* تنها دختر چادری مدرسه
یکی از همکلاسیهای شهید نقل میکند: نخستین باری که طاهره را با چادر دیدم، تابستان سال ۵۸ بود که ایام تعطیلات به منزل داییاش (حجتالاسلام مظلوم) آمده بود، چند باری به کوچه آمد و با چادری که بر سر داشت، نمیتوانست بازی کند ولی بازی بچهها را مدیریت میکرد، اتفاقاً سال بعد در مدرسه، وقتی او را دیدم، با رفتاری محبتآمیز با هم برخورد میکردیم، البته چندان با هم صمیمی نشده بودیم، دیدارهای ما لحظهای و موقتی بود.
یک روز، دم ظهر بود، میخواستم وارد مدرسه بشوم، برای رفتن به مدرسه باید از کوچه پس کوچهها رد میشدیم، هنگام ظهر، خلوت بود و من از این خلوتی، احساس ترس و نگرانی کردم، بیشتر نگرانی من تا رسیدن به پیچهای کوچه بود، از دور طاهره و ماریا حجازی را دیدم، طاهره برخلاف من و همه بچه ها که با لباس فرم به مدرسه میآمدیم، چادر بر سر داشت، احساس خوشحالی و حسی از اطمینان اطمینان به من دست داد، با دیدن او و ماریا ترسم برطرف شد، آن لحظه این سئوال در ذهنم ایجاد شد که معمولاً دانشآموزان دختر با لباس فرم و مانتو به مدرسه میروند و هیچ کدام چادر سر نمیکنند، پس چرا فقط طاهره چادری است؟! آن زمان، تصور این بود که چادر مال آدمهای بزرگ سال و حداقل میان سال است و خانمهای بالای ۳۰ یا ۴۰ سال باید چادر سر کنند.
این فرهنگِ قبل از انقلاب بود و در ذهن ما رسوخ کرده بود، این در شرایطی بود که برخی از معلمان، به رسم قبل از انقلاب، حجاب اولیه نداشتند، چون هنوز معلمها پاکسازی نشده بودند، این سئوال از سر کوچه تا داخل مدرسه فکرم را به خود مشغول کرد، چادر! مقنعه! اکنون که بیش از سی سال از شهادتش می گذرد، هنوز در این فکرم که چرا طاهره در آن فضا، تنها دختر چادری مدرسه بود.
* میراث فاطمی ، همدمش تا لحظه شهادت
خانم خراسانی (همکلاسی شهید) نقل میکند: لباس طاهره عبارت بود از: یک روسری سرمهای، یک مانتوی معمولی، یک چادر مشکی ضخیم، یک کیف ساده که با قلاب بافته شده بود و یک کفش کتانی خیلی معمولی.
روز ششم بهمن، روزی که به آسمان پر کشید، برای کمک به رزمندگان تلاش میکرد و تحرک بالایی داشت، با این حال، با یک عدد گیره، چادرش را به روسریاش محکم بست تا از سرش نیفتد، وقتی جنازهاش را به منزل آوردند، هنوز چادرش محکم به روسریاش بسته بود.
شهرستان آمل در حماسه روز ششم بهمن سال ۱۳۶۰، ۴۰ شهید، تقدیم به اسلام و انقلاب کرد.
نقل از سپاه الغدیر یزد
به مناسبت سالروز عملیات کربلای 5/
شنبه 92/10/21
عملیات «کربلای 5» که در بامداد 19 دی ماه سال 1365 با رمز مقدس یا زهرا(س) در منطقه شلمچه و شرق بصره انجام شد یکی از بزرگترین نبردهای دوران جنگ تحمیلی و 8 سال دفاع مقدس محسوب میشود که در آن مقاومت و روحیه جهادی و توان رزمی رزمندگان سلحشور اسلام در کنار فرماندهی و اجرای هوشمندانه طرحها و تکنیکهای پیچیده و کارآمد عملیاتی توانست تثبیت و تحکیم خطوط پدافندی ایران در این منطقه راهبردی را رقم زند.
آنچه میخوانید خاطرات سعید ملک ثابت از راویان دفاع مقدس استان یزد می باشد که با مسئولیت طرح و عملیات در عملیات کربلای پنج به همراه رزمندگان تیپ 18 الغدیر در این عملیات حضور داشت.
عملیات «کربلای 5» حدود ساعت یک بامداد شروع شد. عملیات سرنوشت سازی بود که در شرق منطقه بصره با هدف تهدید شهره بصره و دور کردن آتش دشمن بر منطقه هایی که منتهی به شهر خرمشهر می شد. انجام گرفت.
تیپ پیروز 18 الغدیر مأموریت داشت در جناح شمالی منطقه این عملیات را انجام دهد. منطقه ای که در ده کیلومتری شهر بصره عراق قرار داشت. یک منطقه ای با چهار کیلومتر آب ، سد دفاعی در مقابل ایران ایجاد کرده بود. اما بچه ها می خواستند شرق منطقه بصره را بگیرند مجبور بودند از این چهار کیلومتر عبور کنند. آب حالتی راکت داشت. و از منطقه جزیره مجنون پمپاژ شده بود در این قسمت و کل منطقه را فرا گرفته بود.
بامداد عملیات بود و رزمندگان حزب الله جندالله که نیرو های غواص بوند وارد عمل شدند. خودشان را به آب زدند و به زیر پای دشمن رسیدند. از دژ خودی تا دژ عراق. بچه های یزد در این عملیات بر لبشان ذکر خدا و اهل بیت (ع) بود. آسمان بدون ماه رنگ ظلمات به خود گرفته بود. این عملیات با سکوت محض و با حجم سنگین انجام می شد. بچه ها هم وارد آب شدند و توانستند خودشان را زیر پای دشمن برسانند.
بر سر راه چند تا مانع بود. یکی از این موانع هشت پرها بوندد. هشت پرها میلگردهایی که به صورت ضربدر به هم جوش خورده بودند. بر روی نوک این هشت پرها مین منور با سیم تله بین قرار دشت. این هشت پرها سیم های خاردار حلقوی و بالای آن ها خطی قرار داشت و همچنین زیر خط دفاعی آن ها مین های ضد نفر کار گذاشته بودند.
غواص ها توانستند با عبور از چهار کیلومتر آب زیر پای دشمن، در همان محوری که قبلاً بچه های اطلاعات عملیات شناسایی کرده بودند محور را به اندازه یک متر باز کنند. بچه ها با ارّه ها و قیچی هایی که به همراه خودشان برده بودند توانستند این هشت پرها با تمام دقت، که دست و پا یشان به سیم تله نخورد و بتوانند یک متر را باز کنند. هر گروهانی باید یک قسمتی از این را باز می کرد و بچه توانستند در دل شب این محور را و این موانع سنگین که زیر پای دشمن بود باز کنند و خودشان را در یک نقطه ای که مشخص کرده بودند را بیاورند.
دشمن لب آب سنگر داشت و پشت سنگر هم یک کانالی بود. بچه های غواص آمدند بالا، فین ها ی غواصی که به پایشان بود را در آوردند سپس به طرف سنگر حرکت کردند. توانستند از پشت سر، دشمن را در سنگر خودش خفه کنند.
با این روش رزمندگان ما توانستند خط دشمن را بشکنند. بعد قایق هایی که آماده بود خودشان را به دژ عراق رساندند. دژ بسیار مستحکمی بود. بچه ها زمانی که رسیدند بر روی دژ، باید به سمت جناح راست حرکت و پاسگاه بابویان عراق را به تصرف خودشان در می آوردند.
آیت الله ناصری نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه یزد در آن زمان نماینده امام در سپاه استان بودند. ایشان آنجا حضور داشتند. این مرحله از عمیات که تمام شد رزمندگان ما تا کانال پرورش ماهی یا دریاچه پرورش ماهی پیش آمدند. این کانال یک سد دفاعی بود که عرض آن 500 متر، طول آن 29 کیلومتر و عمق آن حدوداً 5 متر عمق داشت. کانال پرورش ماهی دو تا پل داشت یک از آن پل ها محور بچه های یزد بود.
آیت الله ناصری در مقر فرماندهی تیپ 18 الغدیر حضور داشتند. محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تیپ الغدیر تماس گرفت و گفت: پشت کانال پرورش ماهی را باید تیپ الغدیر پوشش دهد که لشکر های دیگر بتوانند از نوک کانلال پرورش ماهی عمل کنند و به طرف شهرک دویجی و نهر جاسم بروند.
آیت الله ناصری گفتند آنچنان نیرویی نیست که الان وارد عمل شوند. محسن رضایی گفت هر طوری هست با همان نیرو ها وارد عمل شوید. آیت الله ناصری که همان جا صحبت می کردند، خدا رحمت کند شهید سید محمد ابراهیمی معاون تیپ 18 الغدیر بودند؛ ایشان گفتند من نیروها را بر می دارم و می روم جلو. آیت الله ناصری ارادت خاصی به ایشان داشتند؛ شهید ابراهیمی به آیت الله ناصری گفتند من می روم در آن نقطه. حاج آقا ناصری گفتند آن نقطه بسیار حساس است. وی گفت: قبلاً با دوربین این منطقه را شناسایی کرده ام و آشنایی با آنجا دارم.
فرماندهان نظامی طبق قوانیین نظامی باید عقب بایستند نیرو ها را هدایت کنند، اما فرماندهان سپاه خودشان پیش قدم بودند جلو می رفتند؛ می گفتند بچه ها پشت سر ما حرکت کنند که این نشانه تقوای آن هاست.
سید محمد ابراهیمی نیروها را از آن طرف آب در همان نقطه ای که محسن رضایی گفته بود نیرو ها را می چیند. یعنی جایی که به شدت قدم به قدم آن آتش بود. بین دو تا آبراهی که به آن می گفتند کانال زوجی.
شهید سید محمد ابراهیمی دستور فرماندهی کل را بر روی زمین نگذاشت. خودش شخصاً بلند شد و رفت در این نقطه بسیار خطرناک و این نقطه حفظ شد.
رزمندگان تیپ 18 الغدیر آنچنان مقاومت کردند که اکثر فرماندهان تیپ 18 الغدیر به نام های حاج حسن دشتی – شهید محمد رفیعیان – شهید نعمت علی نامجو – شهید خلیل حسن بیگی - شهید علی عسکرشاهی- شهید جهانگیر مرادی - شهید محمد علی شریف و خود سید محمد ابراهیمی معاون تیپ، به عنوان ارکان اصلی تیپ الغدیر بودند که در این عمیلات به شهادت رسیدند. وضعیت آنچنان بود که بدن مطهر شهید سید محمد ابراهیمی معاون تیپ 18 الغدیر در منطقه جا ماند.
با از خود گذشتگی آن ها، رزمندگان دیگر توانستند با شکسته شدن خط در نوک کانال پرورش ماهی، بتوانند منطقه دویجی رابگیرند.
منبع: سپاه الغدیر یزد
بیان دیدگاه