موضوع: "باشهدا"

امضا رسيد

چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان. خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود. ظهر است که کار تمام می شود.سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند.

برگی از خاطرات شهید زین الدین

روایت شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام

روایت حضرت علی اصغر

روایت ورود امام حسین علیه السلام به کربلا

روایت ورود به کربلا

1567415340_.jpg

من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!

​چند خانم رفتند جلو سوالاتشان رو بپرسند. در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد… نگاهش هم به زمین دوخته بود. خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو اونقدر سرت پایینه نگاه هم نمیکنی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک و متعصبی و اثر حرفات کم شه! گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند! ?شهید عبدالحمید دیالمه?

عکس مبتذل

 آتش به اختیار

کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ می‌کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه‌ها این عکس‌ها را روى در و دیوار نصب مى‌کردند و احمد هر جا این عکس‌ها را مى‌دید پاره مى‌کرد.  صاحب مغازه یا فروشگاه مى‌آمد و شکایت احمد را براى ما مى‌آورد.

ادامه »