((روایتی مستند از زندگی #شهیدمحسنوزوایی))
یکمحسنعزیز
((روایتی مستند از زندگی #شهیدمحسنوزوایی))
«روزی در میانه هجدهسالگی شبیه ما بود. شبیه ما آدمهای معمولیِ این روزها و نه حتی آدمهای نسلِ خودش. میتوانست خوش باشد و بیخیالِ همهچیز رشد کند و به پول و شهرت و هر چیزی که میخواست برسد.
میتوانست به تاریخ گره نخورد؛ در روزگاری که تاریخ، زیادی گره خورده بود.
ولی افتاد به باز کردن یک به یک گرههایی که سر راه رشد کشورش افتاده بود و یا در لحظه میافتاد. استبداد، فقر، استعمار، جنگ.
با دست، با دندان، با جان. یکی را که باز میکرد، گره کورتری جلوی راهش سبز میشد.
عادت به کارهای سخت نداشت.
اما آدمِ کارهای سخت شد. بس که امید داشت به حل مشکلها و نمیترسید از خطر کردن و ناامید نمیشد از شکستها.
گرهها جلویش غول میشدند و او از هفت خان میگذشت تا آنها را باز کند و گاهی هفت وادی سخت را باید میگذراند که قسمتی از جغرافیای مردم را از دست بدقلقیِ تاریخ نجات بدهد.
روزی که در میانه بیست و دوسالگی، از جانش برای باز کردن گرهی مایه گذاشت، اصلاً شبیه آدمهای معمولی نبود.
نه آدمهای معمولیِ نسل خودش و نه آدمهای نسل ما و نه حتی نسل گذشتهاش.
این کتاب شرح یک سفر چهار ساله است.
چهارسالی که در آن کسی از یک آدم معمولی به یک قهرمانِ فراموش نشدنی تبدیل شده است.
شرح یک سفر چهارساله جذاب و رو به رشد. یک سفرِ عمودی.
#معرفی_کتاب
نویسنده: فائضهغفارحدادی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ادهمي فيروز ابادي در 1400/11/11 ساعت 02:30:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |