چگونه ممکن است که یک‌صد هزار صحابى، حدیث غدیر را شنیده باشند و هیچ‌کدام در سقیفه اعتراض نکنند؟!

در سؤال دو احتمال وجود دارد: احتمال اول این‌که عدم اعتراض صحابه به تصمیم سقیفه مفروض است و از آن اصل واقعه غدیر انکار شود؛ احتمال دوم این‌که اصل واقعه غدیر و عدم اعتراض صحابه مفروض باشد و دلالت حدیث غدیر بر ولایت حضرت علی(ع) انکار شود.

برای پاسخ به احتمال اول کافی است اصل وقوع حادثه غدیر از طریق نقل تاریخی اثبات شود. کتب تاریخى فراوانى از شیعه و سنّى، به نقل واقعه غدیر خم اذعان کرده[1] و آن‌را از مسلّمات دانسته‌اند. خلیل عبدالکریم، از بزرگان معاصر اهل سنت، در لابه‌لاى بحث جمع آورى قرآن کریم می‌نویسد: «تعداد اصحاب پیامبر(ص)، در حجّة الوداع [که واقعه غدیر خم در آن روى داد]، صد و بیست و چهار هزار نفر بودند».[2] و نیز ابن کثیر می‌گوید: «اخبار و احادیث درباره رویداد غدیر خم، بسیار متواتر است و ما به قدر توان خویش [گوشه‌اى از آن‌را] به خواست خدا نقل می‌کنیم».[3] گذشته از کتب تاریخى مذکور، در معاجم حدیثى اهل سنّت، راویان بسیارى، به نقل حدیث غدیر پرداخته‌اند. برخى از ایشان این حدیث را با مضمون واحد به طرق متعدّدى ذکر کرده‌اند. که به عنوان مثال، نسائى این حدیث را به دویست و پنجاه سند،[4] نقل می‌کند. تمامى اینها گواهى است بر فراوانى صحابه در واقعه غدیر خم که هیچ‌گونه شک و تردیدى را نه در اصل قضیه و نه در تعداد، باقى نمی‌گذارد. گذشته از این‌که اجتماع چنین جمعیتی در غدیر خم هیچ‌گونه استبعاد عقلی ندارد؛ زیرا واقعه غدیر، در سرزمینى به نام رابغ،[5] در حدود دویست کیلومترى مکّه رخ داده است. در چهار راهى که مسیرهاى عراق، مدینه،[6] مصر و یمن از راه اصلى منشعب می‌شدند. از این‌رو، تمامى حجّاج براى بازگشت از حج ناگزیر، از این مسیر می‌گذشتند. از لحاظ موقعیت زمانى نیز باید گفت که رویداد غدیر خم، در هجدهم ذى الحجّه[7] آخرین ماه از سال دهم هجرى قمرى، اتفاق افتاد. اما در آن سال، جمعیت از همیشه بیشتر بود؛ زیرا آیات متعدّدى در این‌که حج از شعائر الهى است نازل شده بود و با تبلیغات روزافزون اسلام، قشرهاى مختلف مردمى، به این دین الهى، روى آورده بودند. از سوى دیگر، چون نبى اکرم(ص) دستور داده بود تا قبل از عزیمت به حج، همه‌جا اعلام کنند که شخص پبامبر(ص)، براى آموزش احکام حقیقى حج، خود در این فریضه شرکت خواهد کرد.[8] تمامى این علل منجر شد تا در آن سال، تعداد حجّاج بسیار زیادتر از همیشه باشد و چون واقعه غدیر خم، در رابغ اتفاق افتاد؛ هنوز این جمعیت فراوان پراکنده نشده بودند. لذا همایشى پرشکوه و بی‌مانند در غدیر خم شکل گرفت. احتمال دوم این‌که: چگونه می‌شود تا صحابه پیامبر با دیدن واقعه غدیر خم و شنیدن فرمایشات پیامبر(ص) و با وجود بیعت با على(ع)، باز در سقیفه[9] کسِ دیگرى را براى این امر الهى، برگزیند؟! این نکته می‌رساند که حدیث غدیر دلالت بر ولایت حضرت علی نداشته است. در پاسخ بدین قسمت از سؤال باید گفت که، ادعاى عدم اعتراض صحابه، در واقعه غدیر باطل است. و کم نبودند یاران راست‌گویى که بر پیمان خود اصرار کرده و سران سقیفه را از عمل هولناک خود نهى کردند. حضرت على(ع) که طبق وصیّت حضرت پیامبر اسلام، مأمور بود که نگذارد جامعه به اغتشاش و دو دستگی کشیده شود، لذا ایشان فقط به مخالفت قولی پرداخت و برای اجرای فرمان غدیر دست به شمشیر نبرد و با ابوبکر نیز – تا زمانی که فاطمه زنده بود – بیعت نکرد و پس از او نیز از روی مصلحت و اکراه بیعت کرد. اما اعتراض قولی خود را ده‌ها بار در مواقع مختلف با استناد به حدیث غدیر اعلام کرد. کسانى؛ چون سلمان، ابوذر، طلحه، زبیر[10] و… زبان به مخالفت گشوده و دست بیعت به سوى ابوبکر دراز نکردند. بلکه به این هم اکتفا نکرده و زبیر، به روى سران سقیفه، شمشیر کشید.[11] برخی نیز چون عباس عموى پیامبر، هرچند که به مخالفت علنى، آن هم به خاطر جلوگیرى از اختلاف و خونریزى، نپرداخت، اما از تأیید آنان نیز خوددارى کرده و با ایشان[12] بیعت نکرد. از مجموع مخالفت عملی این عده کثیر از بزرگان صحابه و نیز تمسک پی در پی حضرت علی در مواقع مختلف به حدیث غدیر معلوم می‌شود که دلالت حدیث غدیر بر ولایت آن‌حضرت تمام و صحیح است. و اما مردم عادى حاضر در جریان غدیر خم از دو حال بیرون نبودند عده‌ای از ایشان یا دارای منافعى در سقیفه بودند، و یا این‌که به زور تطمیع و یا تهدید مجبور به همکارى و بیعت شدند.[13] و یا نه سودی می‌بردند و نه به اجبار بیعت کردند، بلکه می‌دانستند که تاب حکومت علی را ندارند و یا از او کینه‌هایی داشتند، چراکه بسیاری از اقوام کافر و شرک آنان را در جنگ‌ها کشته بود. عده‌ای را نیز گفته شده است که از روی جهل با ابوبکر بیعت کردند. اینان کسانى بودند که واقعه غدیر را شنیده بودند و به گمان این‌که ابوبکر همان على(ع) است که پیامبر سفارش به ولایت او کرده با وى بیعت کردند.

[14] [1]. احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 112. [2]. خلیل عبدالکریم، مجتمع الیثرب، ص 20. [3]. ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 5، ص 213. [4]. گروه معارف و تحقیقات اسلامى، غدیر، سند گویاى ولایت، ص 15. [5]. همان، ص 7. [6]. امینى، عبدالحسین، الغدیر، ج 1، ص 8. [7]. مسعودى، التنبیه و الأشراف، ص 222. [8]. سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 504. [9]. سقیفه؛ یعنى جایى که سقف خورده تا سایبانى باشد. قلعجى، محمّد، معجم لغة الفقهاء، ص 264. [10]. جوینى خراسانى، ابراهیم ابن محمد، فرائد السمطین، ج 2، ص 82. [11]. جوهرى، ابی‌بکر احمد بن عبدالعزیز، السقیفة و الفدک، ص 50. [12]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 73. [13]. ر. ک: شیخ مفید، جمل، ص 59؛ مازندرانى، محمد صالح، شرح اصول کافى، ص 260. [14]. ر. ک: اسکافى، ابی‌جعفر، المعیار و الموازنه، ص 19 - 23.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
نظر خود را نسبت به این وبلاگ اعلام نمائید.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.