موضوع: "باشهدا"
راز چادر مشکی شهیده سیده هاشمی
یکشنبه 92/11/06
یکی از همکلاسیهای شهید نقل میکند: سال ۵۸، سالی است که هنوز فرهنگ رژیم ستمشاهی در مدرسه حاکمیت دارد و فرهنگ انقلابی، تازه دارد وارد فضای مدرسه میشود، یکی از چیزهای جالبی که توجهام را جلب کرد، این بود که نمازخانه نداشتیم، هر روز، موکتی را وسط حیاط پهن میکردند و عده انگشت شماری نماز میخواندند، مسئولیت این کار هم با مربی پرورشیمان (خانم دفتری) بود، طاهره از جمله نمازگزاران ثابتی بود که این فرهنگ را تحقق بخشید، افتخار من هم این بود که در کنارش نماز میخواندم.
* سقایی که آسمانی شد
سیده خاور هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: در سن کودکی، همراه با دیگر اعضای خانواده در جلسات قرآن منزل خود شرکت میکرد و قرآن را زیر نظر پدر آموخت، در انجمن اسلامی محل به دیگران قرآن میآموخت، سقا دانشآموز سال اول راهنمایی، یکی از مشترهای پر و پاقرص کتابخانه طاهره بود، مدتی بعد هم پای ثابت کلاسهای قرآن او شد و در روز ششم بهمن به همراه طاهره به شهادت رسید.
وقتی که طاهره شهید شد، معلمانش به منزل ما آمدند و گفتند: « همیشه طاهره، قرآن صبحگاهی مدرسه را میخواند و از روزی که شهید شد، ما دیگر کسی را نداشتیم که قرآن بخواند.»
در نگارش مقالات و انشاهایش، همواره سعی میکرد تا در جای مناسب از آیات کوتاه قرآن استفاده کند و گاه، آیات مهم را با خط خوش، خوشنویسی میکرد.
سیده فاطمه هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: آن وقتها، خانمهای محل برای اینکه حوصلهشان سر نرود از خانه بیرون میآمدند و جلوی در مینشستند، ساعتها وقتشان را به بطالت میگذراندند، یک روز طاهره رفت، پیش خادم حسینیه محل «مشهدی خدیجه» و به او گفت حسینیه را هفتهای یک بار به ما بدهید که ما این خانمها را جمع کنیم و قرآن قرائت کنیم.»
مشهدی خدیجه هم با پیشنهاد طاهره موافقت کرده بود، او حتی در مدرسه، کلاس قرآن تشکیل داده بود و خودش تدریس میکرد، روزهایی را که کلاس قرآن یا فعالیتهای فرهنگی مذهبی داشت، روزه میگرفت.
* تنها دختر چادری مدرسه
یکی از همکلاسیهای شهید نقل میکند: نخستین باری که طاهره را با چادر دیدم، تابستان سال ۵۸ بود که ایام تعطیلات به منزل داییاش (حجتالاسلام مظلوم) آمده بود، چند باری به کوچه آمد و با چادری که بر سر داشت، نمیتوانست بازی کند ولی بازی بچهها را مدیریت میکرد، اتفاقاً سال بعد در مدرسه، وقتی او را دیدم، با رفتاری محبتآمیز با هم برخورد میکردیم، البته چندان با هم صمیمی نشده بودیم، دیدارهای ما لحظهای و موقتی بود.
یک روز، دم ظهر بود، میخواستم وارد مدرسه بشوم، برای رفتن به مدرسه باید از کوچه پس کوچهها رد میشدیم، هنگام ظهر، خلوت بود و من از این خلوتی، احساس ترس و نگرانی کردم، بیشتر نگرانی من تا رسیدن به پیچهای کوچه بود، از دور طاهره و ماریا حجازی را دیدم، طاهره برخلاف من و همه بچه ها که با لباس فرم به مدرسه میآمدیم، چادر بر سر داشت، احساس خوشحالی و حسی از اطمینان اطمینان به من دست داد، با دیدن او و ماریا ترسم برطرف شد، آن لحظه این سئوال در ذهنم ایجاد شد که معمولاً دانشآموزان دختر با لباس فرم و مانتو به مدرسه میروند و هیچ کدام چادر سر نمیکنند، پس چرا فقط طاهره چادری است؟! آن زمان، تصور این بود که چادر مال آدمهای بزرگ سال و حداقل میان سال است و خانمهای بالای ۳۰ یا ۴۰ سال باید چادر سر کنند.
این فرهنگِ قبل از انقلاب بود و در ذهن ما رسوخ کرده بود، این در شرایطی بود که برخی از معلمان، به رسم قبل از انقلاب، حجاب اولیه نداشتند، چون هنوز معلمها پاکسازی نشده بودند، این سئوال از سر کوچه تا داخل مدرسه فکرم را به خود مشغول کرد، چادر! مقنعه! اکنون که بیش از سی سال از شهادتش می گذرد، هنوز در این فکرم که چرا طاهره در آن فضا، تنها دختر چادری مدرسه بود.
* میراث فاطمی ، همدمش تا لحظه شهادت
خانم خراسانی (همکلاسی شهید) نقل میکند: لباس طاهره عبارت بود از: یک روسری سرمهای، یک مانتوی معمولی، یک چادر مشکی ضخیم، یک کیف ساده که با قلاب بافته شده بود و یک کفش کتانی خیلی معمولی.
روز ششم بهمن، روزی که به آسمان پر کشید، برای کمک به رزمندگان تلاش میکرد و تحرک بالایی داشت، با این حال، با یک عدد گیره، چادرش را به روسریاش محکم بست تا از سرش نیفتد، وقتی جنازهاش را به منزل آوردند، هنوز چادرش محکم به روسریاش بسته بود.
شهرستان آمل در حماسه روز ششم بهمن سال ۱۳۶۰، ۴۰ شهید، تقدیم به اسلام و انقلاب کرد.
نقل از سپاه الغدیر یزد
به مناسبت سالروز عملیات کربلای 5/
شنبه 92/10/21
عملیات «کربلای 5» که در بامداد 19 دی ماه سال 1365 با رمز مقدس یا زهرا(س) در منطقه شلمچه و شرق بصره انجام شد یکی از بزرگترین نبردهای دوران جنگ تحمیلی و 8 سال دفاع مقدس محسوب میشود که در آن مقاومت و روحیه جهادی و توان رزمی رزمندگان سلحشور اسلام در کنار فرماندهی و اجرای هوشمندانه طرحها و تکنیکهای پیچیده و کارآمد عملیاتی توانست تثبیت و تحکیم خطوط پدافندی ایران در این منطقه راهبردی را رقم زند.
آنچه میخوانید خاطرات سعید ملک ثابت از راویان دفاع مقدس استان یزد می باشد که با مسئولیت طرح و عملیات در عملیات کربلای پنج به همراه رزمندگان تیپ 18 الغدیر در این عملیات حضور داشت.
عملیات «کربلای 5» حدود ساعت یک بامداد شروع شد. عملیات سرنوشت سازی بود که در شرق منطقه بصره با هدف تهدید شهره بصره و دور کردن آتش دشمن بر منطقه هایی که منتهی به شهر خرمشهر می شد. انجام گرفت.
تیپ پیروز 18 الغدیر مأموریت داشت در جناح شمالی منطقه این عملیات را انجام دهد. منطقه ای که در ده کیلومتری شهر بصره عراق قرار داشت. یک منطقه ای با چهار کیلومتر آب ، سد دفاعی در مقابل ایران ایجاد کرده بود. اما بچه ها می خواستند شرق منطقه بصره را بگیرند مجبور بودند از این چهار کیلومتر عبور کنند. آب حالتی راکت داشت. و از منطقه جزیره مجنون پمپاژ شده بود در این قسمت و کل منطقه را فرا گرفته بود.
بامداد عملیات بود و رزمندگان حزب الله جندالله که نیرو های غواص بوند وارد عمل شدند. خودشان را به آب زدند و به زیر پای دشمن رسیدند. از دژ خودی تا دژ عراق. بچه های یزد در این عملیات بر لبشان ذکر خدا و اهل بیت (ع) بود. آسمان بدون ماه رنگ ظلمات به خود گرفته بود. این عملیات با سکوت محض و با حجم سنگین انجام می شد. بچه ها هم وارد آب شدند و توانستند خودشان را زیر پای دشمن برسانند.
بر سر راه چند تا مانع بود. یکی از این موانع هشت پرها بوندد. هشت پرها میلگردهایی که به صورت ضربدر به هم جوش خورده بودند. بر روی نوک این هشت پرها مین منور با سیم تله بین قرار دشت. این هشت پرها سیم های خاردار حلقوی و بالای آن ها خطی قرار داشت و همچنین زیر خط دفاعی آن ها مین های ضد نفر کار گذاشته بودند.
غواص ها توانستند با عبور از چهار کیلومتر آب زیر پای دشمن، در همان محوری که قبلاً بچه های اطلاعات عملیات شناسایی کرده بودند محور را به اندازه یک متر باز کنند. بچه ها با ارّه ها و قیچی هایی که به همراه خودشان برده بودند توانستند این هشت پرها با تمام دقت، که دست و پا یشان به سیم تله نخورد و بتوانند یک متر را باز کنند. هر گروهانی باید یک قسمتی از این را باز می کرد و بچه توانستند در دل شب این محور را و این موانع سنگین که زیر پای دشمن بود باز کنند و خودشان را در یک نقطه ای که مشخص کرده بودند را بیاورند.
دشمن لب آب سنگر داشت و پشت سنگر هم یک کانالی بود. بچه های غواص آمدند بالا، فین ها ی غواصی که به پایشان بود را در آوردند سپس به طرف سنگر حرکت کردند. توانستند از پشت سر، دشمن را در سنگر خودش خفه کنند.
با این روش رزمندگان ما توانستند خط دشمن را بشکنند. بعد قایق هایی که آماده بود خودشان را به دژ عراق رساندند. دژ بسیار مستحکمی بود. بچه ها زمانی که رسیدند بر روی دژ، باید به سمت جناح راست حرکت و پاسگاه بابویان عراق را به تصرف خودشان در می آوردند.
آیت الله ناصری نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه یزد در آن زمان نماینده امام در سپاه استان بودند. ایشان آنجا حضور داشتند. این مرحله از عمیات که تمام شد رزمندگان ما تا کانال پرورش ماهی یا دریاچه پرورش ماهی پیش آمدند. این کانال یک سد دفاعی بود که عرض آن 500 متر، طول آن 29 کیلومتر و عمق آن حدوداً 5 متر عمق داشت. کانال پرورش ماهی دو تا پل داشت یک از آن پل ها محور بچه های یزد بود.
آیت الله ناصری در مقر فرماندهی تیپ 18 الغدیر حضور داشتند. محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تیپ الغدیر تماس گرفت و گفت: پشت کانال پرورش ماهی را باید تیپ الغدیر پوشش دهد که لشکر های دیگر بتوانند از نوک کانلال پرورش ماهی عمل کنند و به طرف شهرک دویجی و نهر جاسم بروند.
آیت الله ناصری گفتند آنچنان نیرویی نیست که الان وارد عمل شوند. محسن رضایی گفت هر طوری هست با همان نیرو ها وارد عمل شوید. آیت الله ناصری که همان جا صحبت می کردند، خدا رحمت کند شهید سید محمد ابراهیمی معاون تیپ 18 الغدیر بودند؛ ایشان گفتند من نیروها را بر می دارم و می روم جلو. آیت الله ناصری ارادت خاصی به ایشان داشتند؛ شهید ابراهیمی به آیت الله ناصری گفتند من می روم در آن نقطه. حاج آقا ناصری گفتند آن نقطه بسیار حساس است. وی گفت: قبلاً با دوربین این منطقه را شناسایی کرده ام و آشنایی با آنجا دارم.
فرماندهان نظامی طبق قوانیین نظامی باید عقب بایستند نیرو ها را هدایت کنند، اما فرماندهان سپاه خودشان پیش قدم بودند جلو می رفتند؛ می گفتند بچه ها پشت سر ما حرکت کنند که این نشانه تقوای آن هاست.
سید محمد ابراهیمی نیروها را از آن طرف آب در همان نقطه ای که محسن رضایی گفته بود نیرو ها را می چیند. یعنی جایی که به شدت قدم به قدم آن آتش بود. بین دو تا آبراهی که به آن می گفتند کانال زوجی.
شهید سید محمد ابراهیمی دستور فرماندهی کل را بر روی زمین نگذاشت. خودش شخصاً بلند شد و رفت در این نقطه بسیار خطرناک و این نقطه حفظ شد.
رزمندگان تیپ 18 الغدیر آنچنان مقاومت کردند که اکثر فرماندهان تیپ 18 الغدیر به نام های حاج حسن دشتی – شهید محمد رفیعیان – شهید نعمت علی نامجو – شهید خلیل حسن بیگی - شهید علی عسکرشاهی- شهید جهانگیر مرادی - شهید محمد علی شریف و خود سید محمد ابراهیمی معاون تیپ، به عنوان ارکان اصلی تیپ الغدیر بودند که در این عمیلات به شهادت رسیدند. وضعیت آنچنان بود که بدن مطهر شهید سید محمد ابراهیمی معاون تیپ 18 الغدیر در منطقه جا ماند.
با از خود گذشتگی آن ها، رزمندگان دیگر توانستند با شکسته شدن خط در نوک کانال پرورش ماهی، بتوانند منطقه دویجی رابگیرند.
منبع: سپاه الغدیر یزد
اولین شهید شهر یزد
چهارشنبه 92/05/23
در جنگ که بود از روی جوراب او را شناختم؛ چون روز قبل از اعزام در بازار یزد با هم دو جفت از آن را خریده بودیم و یکی را او پوشیده بود و یک جفت دیگرش را من به پایم داشتم.
صفحات: 1· 2