کودکان و نوجوانان حماسه آفرین عاشورا

عاشورا، بالنده ترین و پاکترین حماسه ای است که در خاطره تاریخ نقش بسته و تابناک ترین سرمشقی است که مادر فرتوت تاریخ آن را در کتاب کهن خویش نگاشته است، اما نقش زیبایی را که کودکان و نوجوانان عاشورا، بر این کتاب افزودند نباید از یاد برد.
 کودکانی که در این سفر جاودانه، هم پای ایثارگران و جانبازان عاشورا، چکامه حضور سرودند، خاطره ها بر لوح سینه دارد. کودکانی که در خون طپیدن پدران و برداران خود را پیش روی خویش دیدند، مبارزه با ستم را آموختند و به پدران و برادران خویش اقتدا نمودند.

دختر خورشید کربلا، حضرت رقیه علیهاالسلام، بهانه ای به دست داد تا به دیگر کودکان سربلند عاشورا نیز اشاره ای بکنیم و نقش برخی از آنان را در قالب نمادی از آموزه های بزرگ تربیتی که در دامان اهل بیت علیهم السلام فرا آموخته بودند، مورد بررسی قرار می دهیم.

شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام؛ جانسوزترین ساعت واقعه عاشورا

شاید جانسوزترین ساعت واقعه عاشورا، لحظه ای است که امام حسین علیه السلام فرمود: کودک شیرخوار من را بیاورید. سپس برای سیراب نمودن او که از تشنگی بی تاب شده بود رو به لشگر دشمن نمود و فرمود: ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید به این کودک رحم نمایید. در این لحظه تیری توسط حرملة بن کاهل اسدی از سوی دشمن به سوی کودک پرتاب شد و کودک به شهادت رسید.

این صحنه یکی از دردناکترین لحظات روز عاشوراست و این نوزاد کوچک امام، گویاترین سند مظلومیت در پهنه کربلاست. آن سان که با شهادت خود این مظلومیت را به اثبات می رساند. چرا که در هیچ آئینی، خواه آسمانی باشد و خواه غیر آسمانی، نوزاد شیرخوار هیچ گناهی ندارد که کسی بخواهد با او دشمنی کند و یا او را بکشد و در هیچ نقطه ای از هستی و هیچ اندیشه ای کشتن نوزاد بی گناه را بر نمی تابد. از این رو با کشته شدن طفلی تشنه، که توان هیچ گونه دفاعی از خود نداشت. حجت بر دشمنان امام آنان تمام شد و شهادت علی اصغر علیه السلام با این وضع دلخراش، خونخواری دشمنان و مظلومیت بی شائبه عاشورائیان را به اثبات رسانید.

عبدالله؛ نماد دفاع از حق

در واپسین لحظه های نبرد بین امام و دشمن، در صحنه ای که امام آخرین رمق های خود را از دست می دهد، شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی پیاده برای به شهادت رسانیدن امام وارد گودال قتلگاه می شوند. در بین کودکان حرم، فرزندی یازده ساله از امام مجتبی علیه السلام به نام «عبدالله» وجود داشت. او با دیدن این صحنه به سوی امام دوید. امام به خواهرش زینب علیهاالسلام فرمود: او را نگهدار. اما آن کودک شجاع برای دفاع از جان عمو، به طرف میدان نبرد دوید و خود را به امام رساند و گفت: به خدا قسم، هرگز از عمویم جدا نمی شوم.

بحربن کعب، با شمشیر به سوی امام حمله برد ولی عبدالله دست خود را جلوی ضربه شمشیر او گرفت. دست عبدالله قطع گردید و از پوست آویزان شد. کودک فریادی برآورد. امام او را در آغوش کشید و فرمود: پسر برادرم! صبر کن تا تو هم به دیدار نیاکان وارسته ات بشتابی… . در این هنگامه، حرمله بن کاهل تیری به سوی او پرتاب کرد و عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند.

امام باقر علیه السلام، نماد معرفت

در مجلس یزید، آن جا که می رفت خطبه های روشن گرانه امام سجاد و حضرت زینب علیهماالسلام پرده از چهره منحوس یزید بردارد و بنیان حاکمیت فاسد او را فروپاشد، یزید عصبانی شده و با مشورت حاضران، تصمیم به قتل امام سجاد و حضرت زینب علیهماالسلام می گیرد. امام باقر علیه السلام که حدود چهار سال داشت به سخن آمد و شعله ای دوباره بر جان یزید انداخت. امام باقر علیه السلام فرمود: مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون نظر دادند زیرا آنان در مقام مشورت با فرعون درباره موسی و هارون گفتند:«أَرجِه وَ أخاهُ وَ أرسِل فِی المَدائِنِ حاشِرِینَ (اعراف/ 111) (او و برادرش را بازدار، و گردآورندگان را به شهرها بفرست). اما مشاوران تو نظر به قتل ما دادند که البته بی علت هم نیست.

یزید با چشمانی گرد شده از شگفتی چنین معرفتی در این کودک، پرسید: علت آن چیست؟

امام باقر علیه السلام فرمود: آنان فرزندانی پاک و حلال بودند و از درک کافی برخوردار. اما مشاوران تو نه آن درک را دارند و نه فرزندان حلالی هستند، زیرا پیامبران و فرزندان آن ها را فقط ناپاکان می کشند. یزید با شنیدن این سخن کوتاه و رسا، آبروی خود را رفته یافت و به ناچار سکوت کرد.

حضرت رقیه علیهاالسلام؛ نماد جانفشانی

طاهر دمشقی که از ندیمان دربار یزید بود و شب ها او را با شعر و داستان گویی سرگرم می کرد، درباره رخدادهای شب شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام می گوید: آن شب من پیش یزید بودم. او به من گفت:

طاهر! امشب از ترسِ کابوس های وحشتناک، قلبم به تپش افتاده است. سرم را روی زانویت بگذار و فجایعی را که من در گذشته کرده ام، برایم تعریف کن.

من سرش را روی زانو گذاشتم و از گذشته سیاهش برای او گفتم. تا این که پس از ساعتی به خواب رفت. ناگهان دیدم از خرابه، صدای شیون و ناله می آید. او در خواب بود و من در اندیشه جنایت های او که نگاهم به تشت طلایی افتاد که سر حسین علیه السلام در آن قرار داشت. گویا دیدم سر بریده، لب هایش به حرکت درآمد و گفت: خداوندا! اینان، فرزندان و جگرگوشه های من هستند که این گونه از دنیا می روند.

چون این منظره را دیدم، حالتی از ترس و غم در دلم افتاد که ناخودآگاه اشکم جاری شد. در همین هنگام صدای شیون از خرابه کنار کاخ بلند شد. یزید را رها کردم و به بالای کاخ آمدم. دیدم خرابه نشینان دورِ دخترکی را گرفته اند و خاک بر سر می ریزند و به شدت گریه می کنند. پس از دیدن این صحنه دردناک، پیش یزید برگشتم. دیدم او هم خواب زده شده است و با حالتی عجیب، به سر بریده نگاه می کند و از شدت ترس و ناراحتی، دندان هایش را بر هم می ساید و به خود می لرزد.

دوباره از سر بریده ندایی برخاست و این آیه را تلاوت کرد “وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون"و به زودی کسانی که ظلم کردند، خواهند فهمید که به چه جایگاهی داخل خواهند شد.

ترس بر وجود یزید چیره گشته بود. در همان حالت ناراحتی از من پرسید: «این صدای گریه از کجاست؟» جریان را برای او گفتم. با عصبانیت فریاد کشید: «چرا سر پدرش را نزد او نمی برید؟» نگهبانان بی درنگ سر را درون طبقی گذاردند و به خرابه آوردند. دخترک با دیدن سر بریده پدر آن قدر گریست که جان داد.»

حضرت علي اكبر (ع)؛ سقاي جوان كربلا

علي اكبر بين سال هاي 33 تا 35 هجري قمري از مادر بزرگوار به نام ليلي دختر ابي مرّة بن مسعود ثقفي در شهر مدينه چشم به جهان گشود و در مكتب انسان ساز امام حسين (ع) تربيت شد و علم، ادب، كمال، ايثار و شهادت را از وجود مقدس سبط اكبر، امام حسين (ع) فرا گرفت و در هيچ زماني از اطاعت امامت و حمايت اهداف ولايت كوتاهي نكرد و تا آخرين نفس و قطره خون از امام زمانش دفاع كرد.

يكي از كساني كه در كربلا به فضيلت آب آوري دست يافت، حضرت علي اكبر (ع) بود. در حديث از امام صادق (ع) چنين نقل شده است كه امام حسين (ع)، حضرت علي اكبر (ع) را در روز هشتم محرم به همراه سي سوار به سوي آب فرستاد. آنان خود را به خيل لشگر دشمن زدند و بدون هيچ ترس و هراسي به پيكار پرداختند و پس از يك درگيري سخت، به آب رسيدند و ظرفها را پر كردند و به خيمه‏ها بازگشتند، حضرت علي اكبر دوست داشت كه آب زودتر از خودش به تشنگان خيام امام (ع) برسد و حتي آماده بود تا جانش را فداكند امّا يك قطره آب بر زمين نريزد.

فرزندان مسلم (ع)؛ سفير كبير اباعبدالله (ع)

در جريان كربلاي حسيني حضرت مسلم (ع) به عنوان سفير كبير اباعبدالله (ع) تا پاي شهادت به رسالت سنگين خويش جامه عمل پوشيد و دو فرزند نوجوانش كه براي رسيدن به پدر در بين راه توسط حارث سنگدل به شهادت رسيدند امّا چند تن ديگر از فرزندان مسلم در كربلا حضور داشتند از جمله:

قاسم بن‏ الحسن (ع)،نوجواني كه دشمن فرقش را شكافت

يكي ديگر از نوجوانان شجاع و نيرومندي كه روز عاشورا در كربلا حضور داشت، حضرت قاسم فرزند امام حسن مجتبي (ع) بود مادر او همان مادر عبدالله اكبر يعني رمله بود.

با اينكه تاريخ زندگيش مشخص نيست امّا لحظات عشق و ايثار او در روز عاشورا از شخصيت والاي او، روح بلندش، معرفت و دينداريش، وفاداري، شجاعت، محبت، جانبازيش خبر مي‏دهد.

مجلسي مي‏نويسد: در اكثر روايات آمده است كه قاسم بن‏الحسن نوجواني نابالغ بود. آنگاه كه امام حسين (ع) او را آماده رزم، ديد، دست در گردن او انداخت و گريست. قاسم نيز به گريه افتاد. آنقدر گريه كردند تا از هوش رفتند. هنگامي كه به هوش آمدند، قاسم از عموي بزرگوارش اجازه مبارزه خواست. امام حسين (ع) اجازه نداد، قاسم به التماس افتاد و آنقدر دست و پاي آن حضرت را بوسيد تا اجازه مبارزه گرفت.

حضرت قاسم در حالي كه اشك از چشمهايش جاري بود به ميدان رفت و اين رجز را خواند. اگر مرا نمي‏شناسيد، پس بدانيد حسن فرزند امام حسين (ع) نوه پيامبر اسلام (ص) هستم. اين حسين است كه مانند اسيري گروگان مردم است، خدا آنان را سيراب نسازد، صورتش چون پاره ماهي مي‏درخشيد. با آن كوچكي سي وپنج مرد جنگي دشمن را از پاي در آورد

حضرت قاسم (ع)بعد از جنگ و مبارزه‏اي نابرابر توسط عمرو يعد جراحت شديدي برداشت به‏طور كه قاسم با فرق شكافته، بدن مجروح و پايمال شده از سم اسبهاي دشمن، روي خاك داغ كربلا و در برابر؟ آفتاب سوزان پاي بر زمين مي‏سائيد

حضرت امام حسين (ع) بدن پاك قاسم را در كنار بدن پاك و مطهر حضرت علي اكبر و ساير شهيدان اهل بيت قرار داد و به آسمان روي كرده و فرمود:

خدايا به حساب آنان برس و چندان از آنان بكش و پراكنده ساز تا هيچ‏كس از آنان باقي نماند و هرگز آنان را نيامرز.

اي عموزادگان و اهل بيت من! صبر كنيد كه از اين پس هرگز ذليل و خوار نشويد.

در زيارتنامه معروف ناحيه مقدسه آمده است.

السلام علي القاسم ابن الحسن بن علي المضروب هامَته المسلوب لامته…

سلام بر قاسم پسر امام حسن (ع) آن نوجواني كه دشمن فرقش را شكافت و لباس جنگي‏اش را ربود. آنگاه كه عمويش حسين (ع) را به كمك طلبيد، مانند باز تيز پرواز بر بالين او حاضر شد. پاهايش را بر خاك گرم كربلا مي‏سائيد. در اين هنگام امام (ع) فرمود: از رحمت خدا دور باشند قومي كه تو را كشتند. آنان كه جد و پدر بزرگوار تو را در روز قيامت دشمنشان است.

منبع:http://www.shakheyetoba.ir/

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
نظر خود را نسبت به این وبلاگ اعلام نمائید.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.