شما بگویید! زیباترین جمله‌ای که درباره حجاب شنیده‌ای چیست؟!

زیباترین جمله‌ای که درباره حجاب شنیده‌ای چیست؟!

سارا: نه اینطور نیست، ولی دنیا تغییر کرده و ما هم باید تغییر کنیم! خوبه که هرچند وقت، افکار آدم آپ تو دیت بشه!

تمام ماجرا همین بود. دو سه روزی است که سارا را ندیده ام. دروغ چرا، دیروز در کوچه همدیگر را دیدیم ولی مثل غریبه ها بدون سلام و علیک و با نوازش گوشه چشمی از کنار همدیگر گذشتیم! ما همسایه های دیوار به دیوار و از قدیمی های محله ایم. تا آنجایی که یادم می آید، ما از بچگی با هم قد کشیدیم و مثل دو خواهر با هم بزرگ شدیم. دوران کودکیمان در خانه های یکدیگر با بازی سپری شد و با هم در یک مدرسه درس خواندیم. مادرانمان دوستانی صمیمی اند و مردم محله پدرهای ما را به عنوان دو برادر می شناسند. به خاطر می آورم که روز جشن تکلیف هر دویمان با چادرهای سفیدی که گلهای ریز صورتی چشم نوازشان کرده بود به همراه بقیه بچه ها، کلی شادی کردیم و اینکه حجاب کدام یکی از ما بهتر است با هم بگو مگو داشتیم. چون من مثل مادرم نمیگذاشتم حتا یک تار مویم از زیر چادر بیرون بیاید اصرار داشتم که من از همه با حجابترم. از آن روز، مدل چادر سرکردن بچه ها، در کامل بودن حجابشان، بهانه گفتگوی اهل محله بود. هر کدام از بچه ها که می توانست حجابش را کاملتر حفظ کند، خودش را به رخ دیگران می کشید. پدرم به شوخی به پدر سارا می گفت که حجاب مریم از حجاب مادرش هم کاملتر است.

«تو ای خواهرم، تویی که با حجاب خود حافظ خون شهیدان هستی و تویی که می توانی با عفت و حجاب خود جامعه را از منجلاب گمراهی نجات بخشی، جبهه تو و سنگر تو در مقابله با دشمنان چادری است که بر سر می کنی و جهان را با این عمل به زانو درخواهی آورد و ان شاالله از پیروان راستین مکتب حضرت زهرا سلام الله علیه خواهی بود»حجاب شنیده‌ای چیست؟! سارا: من که کار بدی نکردم! حالا یه مشت از موهام از زیر چادر بیرون بزنه به کجا برمی خوره! اصلا کی میبینه؟ مریم: ولی تو با این کارت همه اون چیزهایی که به اونها عشق می ورزیدیم را زیر سوال بردی!…

امسال کلاس دوم متوسطه، جولانگاه رقابت درسی من و سارا است. دیروز معلم ادبیات از ما خواست که زیباترین جمله ای که تاکنون در مورد حجاب شنیده ایم را بیابیم و با طرح در کلاس و با رأی بچه ها به زیباترین جمله جایزه داده شود. در مسیر بازگشت از مدرسه، افکارم صفحه به صفحه ورق می خورد و خواسته معلم ادبیات ذهنم را شخم می زد؛ به یکباره مراسمی که دیشب در مسجد محله برگزار شده بود از خاطرم گذشت؛ مراسمی به مناسبت بیست و هفتمین سالگرد شهادت شهید رضا کربلایی محمدحسن. در این برنامه، وصیت نامه شهید که به شکل زیبایی هم چاپ شده بود به دستم رسید و مشغول خواندش شدم. لابلای جملات وصیت نامه، جمله ای من را مجذوب خود کرد.

خواندم و خواندم و چندباره خواندم. گویا از خواندش سیر نمی شدم و شاید هم عمق مطلب را درنمی یافتم. «تو ای خواهرم، تویی که با حجاب خود حافظ خون شهیدان هستی و تویی که می توانی با عفت و حجاب خود جامعه را از منجلاب گمراهی نجات بخشی، جبهه تو و سنگر تو در مقابله با دشمنان چادری است که بر سر می کنی و جهان را با این عمل به زانو درخواهی آورد و ان شاالله از پیروان راستین مکتب حضرت زهرا سلام الله علیه خواهی بود».

وقتی به خانه رسیدم بی وقفه رفتم سراغ کتابخانه و وصیت نامه شهید را از میان کتاب ها پیدا کردم و برای چندمین بار آن را خواندم. بی اختیار دستم به سمت گوشی تلفن رفت و شماره سارا را گرفتم. سلام کردم و حالش را پرسیدم و بدون مقدمه جمله های شهید را برایش خواندم و نظرش را پرسیدم.

سارا حرفی نزد ولی از پشت گوشی میشنیدم که ریز ریز گریه می کند. گفتم : سارا چی شده؟ جواب داد: پشیمانم و اگر به اشتباهم ادامه می دادم نمی دانم روز قیامت چه جوابی باید به شهدا می دادم؟ ازت ممنونم که مرا متوجه اشتباهم کردی! بابت حرفهای چند روز پیش مرا ببخش! جملات این شهید از زیباترین جملاتی بود که تا بحال شنیده ام!

منبع: تبیان

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
نظر خود را نسبت به این وبلاگ اعلام نمائید.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.