كار بر دوش شماست،بصيرت، نورافكن است؛
بيانات رهبری:در ديدار دانشجويان و جوانان استان قم
ما بايد برنامهريزى بلندمدت داشته باشيم. البته اين برنامهى بلندمدت جاى طرحش اينجا نيست - مراكز فكر، كانونهاى فكر، مراكز سياسى و فرهنگى دنبال اين حرفها هستند و اين كارها را بايد بكنند و ميكنند هم - آن چيزى كه من در مجموعه ميتوانم عرض كنم، اين است كه يك زمينهى اساسى براى برنامهريزىهاى بلندمدت هست كه اين را من بارها تذكر دادم، اينجا هم لازم ميدانم يك قدرى دربارهاش بيشتر صحبت كنم و آن، مسئلهى بصيرتيافتن است.
در باب بصيرت، بنده در سال اخير و قبل از آن خيلى صحبت كردم؛ ديگران هم مسائل زيادى گفتند؛ ديدم بعضى از جوانها هم كارهاى خوبى در اين زمينه انجام دادند. من ميخواهم روى مسئلهى بصيرت باز هم تأكيد كنم. اين تأكيد من در واقع با اين انگيزه است كه شما كه خودتان مخاطبيد، خودتان ميدانداريد، كار بر دوش شماست، برويد سراغ كارها و برنامهريزىهائى كه با بصيرتيافتن ارتباط دارد؛ اين نياز مهم را تأمين كنيد. بصيرت، نورافكن است؛ بصيرت، قبلهنما و قطبنماست. توى يك بيابان انسان اگر بدون قطبنما حركت كند، ممكن است تصادفاً به يك جائى هم برسد، ليكن احتمالش ضعيف است؛ احتمال بيشترى وجود دارد كه از سرگردانى و حيرت، دچار مشكلات و تعبهاى زيادى شود. قطبنما لازم است؛ بخصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطبنما نبود، يك وقت شما مىبينيد بىسازوبرگ در محاصرهى دشمن قرار گرفتهايد؛ آن وقت ديگر كارى از دست شما برنمىآيد. پس بصيرت، قطبنما و نورافكن است. در يك فضاى تاريك، بصيرت روشنگر است. بصيرت راه را به ما نشان ميدهد.
an style="color: #0000ff;">البته براى موفقيت كامل، بصيرت شرط لازم است، اما شرط كافى نيست. به تعبير طلبگى ماها، علت تامهى موفقيت نيست. براى موفقيت، شرائط ديگرى هم لازم است؛ كه حالا بعد اگر انشاءاللَّه مجال شد و يادم ماند، در آخر صحبت اشارهاى ميكنم. اما بصيرت شرط لازم است. اگر همهى آن چيزهاى ديگر باشد، بصيرت نباشد، رسيدن به هدف و موفقيت، بسيار دشوار خواهد بود.بصيرت را در دو سطح ميتوانيم تعريف كنيم. يك سطح، سطح اصولى و لايهى زيرين بصيرت است. انسان در انتخاب جهانبينى و فهم اساسى مفاهيم توحيدى، با نگاه توحيدى به جهان طبيعت، يك بصيرتى پيدا ميكند. فرق بين نگاه توحيدى و نگاه مادى در اين است: با نگاه توحيدى، اين جهان يك مجموعهى نظاممند است، يك مجموعهى قانونمدار است، طبيعت هدفدار است؛ ما هم كه جزئى از اين طبيعت هستيم، وجودمان، پيدايشمان و زندگىمان هدفدار است؛ بىهدف به دنيا نيامديم. اين، لازمهى نگاه توحيدى است. معناى اعتقاد به وجود خداوند عالم و قادر اين است. وقتى فهميديم هدفدار هستيم، آنگاه در جستجوى آن هدف برمىآئيم. خود اين جستجو، يك تلاش اميدوارانه است. تلاش ميكنيم آن هدف را پيدا كنيم. بعد كه هدف را يافتيم، فهميديم هدف چيست، تلاشى شروع ميشود براى رسيدن به آن هدف. در اين صورت همهى زندگى ميشود تلاش؛ آن هم تلاش جهتدار و هدفدار. از آن طرف اين را هم ميدانيم كه با نگاه توحيدى، هر گونه تلاش و مجاهدتى در راه هدف، انسان را قطعاً به نتيجه ميرساند. اين نتائج مراتبى دارد؛ يقيناً به يك نتيجهى مطلوب ميرساند. با اين نگاه، در زندگى انسان ديگر يأس، نااميدى، سرخوردگى و افسردگى معنى ندارد. وقتى شما ميدانيد وجود شما، پيدايش شما، حيات شما، تنفس شما با يك هدفى تحقق پيدا كرده است، دنبال آن هدف ميگرديد و براى رسيدن به آن هدف، تكاپو و تلاش ميكنيد. از نظر خداى متعال كه آفرينندهى هستى است، خود اين تكاپو هم اجر و پاداش دارد. به هر نقطهاى كه رسيديد، در واقع به هدف رسيديد. اين است كه در ديدگاه توحيدى، خسارت و ضرر براى مؤمن اصلاً متصور نيست. فرمود: «ما لنا الّا احدى الحسنيين»؛ يكى از دو بهترين در انتظار ماست؛ يا در اين راه كشته ميشويم، كه اين بهترين است؛ يا دشمن را از سر راه برميداريم و به مقصود ميرسيم، كه اين هم بهترين است. پس در اينجا ضررى وجود ندارد.
درست نقطهى مقابل، نگاه مادى است. نگاه مادى اولاً پيدايش انسان را، وجود انسان را در عالم بدون هدف ميداند؛ اصلاً نميداند براى چه به دنيا آمده است. البته در دنيا براى خودش هدفهائى تعريف ميكند - به پول برسد، به عشق برسد، به مقام برسد، به لذتهاى جسمى برسد، به لذتهاى علمى برسد؛ از اين هدفها ميتواند براى خودش تعريف كند - اما اينها هيچكدام هدفهاى طبيعى نيست، ملازم با وجود او نيست.
وقتى اعتقاد به خدا نبود، اخلاقيات هم بىمعنى ميشود، عدالت هم بىمعنى ميشود؛ جز لذت و سود شخصى، هيچ چيز ديگرى معنا پيدا نميكند. اگر انسان در راه رسيدن به سود شخصى پايش به سنگ خورد و آسيب ديد، ضرر كرده، خسارت كرده. اگر به سود نرسيد، اگر نتوانست تلاش كند، نوبت به يأس و نااميدى و خودكشى و به كارهاى غير معقول دست زدن ميرسد. پس ببينيد فرق بين نگاه توحيدى و نگاه مادى، معرفت الهى و معرفت مادى اين است. اين، اساسىترين پايههاى بصيرت است.
با اين نگاه، وقتى انسان مبارزه ميكند، اين مبارزه يك تلاش مقدس است؛ اگر جنگ مسلحانه هم بكند، همين جور است. اصلاً مبارزه بر اساس بدبينى و بدخواهى نيست. مبارزه براى اين است كه انسانيت - نه فقط شخص خود او - به خير و كمال و رفاه و تكامل مقامات رفيع نائل شود. با اين نگاه، زندگى چهرهى زيبائى دارد و حركت در اين ميدان وسيع، يك كار شيرين است. خستگى انسان با ياد خداى متعال و با ياد هدف برطرف ميشود. اين، پايهى اساسى معرفت است؛ پايهى اساسى بصيرت است. اين بصيرت خيلى چيز لازمى است؛ اين را بايد ما در خودمان تأمين كنيم. بصيرت در حقيقت زمينهى همهى تلاشها و مبارزات انسانى در جامعه است. اين يك سطح بصيرت.
بجز اين سطح وسيع بصيرت و لايهى عميق بصيرت، در حوادث گوناگون هم ممكن است بصيرت و بىبصيرتى عارض انسان شود. انسان بايد بصيرت پيدا كند. اين بصيرت به چه معناست؟ يعنى چه بصيرت پيدا كند؟ چه جورى ميشود اين بصيرت را پيدا كرد؟ اين بصيرتى كه در حوادث لازم است و در روايات و در كلمات اميرالمؤمنين هم روى آن تكيه و تأكيد شده، به معناى اين است كه انسان در حوادثى كه پيرامون او ميگذرد و در حوادثى كه پيش روى اوست و به او ارتباط پيدا ميكند، تدبر كند؛ سعى كند از حوادث به شكل عاميانه و سطحى عبور نكند؛ به تعبير اميرالمؤمنين، اعتبار كند: «رحم اللَّه امرء تفكّر فاعتبر»؛ فكر كند و بر اساس اين فكر، اعتبار كند. يعنى با تدبر مسائل را بسنجد - «و اعتبر فأبصر» - با اين سنجش، بصيرت پيدا كند. حوادث را درست نگاه كردن، درست سنجيدن، در آنها تدبر كردن، در انسان بصيرت ايجاد ميكند؛ يعنى بينائى ايجاد ميكند و انسان چشمش به حقيقت باز ميشود.
اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) در جاى ديگر ميفرمايد: «فانّما البصير من سمع فتفكّر و نظر فأبصر»؛ بصير آن كسى است كه بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتى شنيد، بينديشد. هر شنيدهاى را نميشود به صرف شنيدن رد كرد يا قبول كرد؛ بايد انديشيد. «البصير من سمع فتفكّر و نظر فأبصر». نَظَرَ يعنى نگاه كند، چشم خود را نبندد. ايراد كار بسيارى از كسانى كه در لغزشگاههاى بىبصيرتى لغزيدند و سرنگون شدند، اين است كه نگاه نكردند و چشم خودشان را بر يك حقايق واضح بستند. انسان بايد نگاه كند؛ وقتى كه نگاه كرد، آنگاه خواهد ديد. ما خيلى اوقات اصلاً حاضر نيستيم يك چيزهائى را نگاه كنيم. انسان مىبيند منحرفينى را كه اصلاً حاضر نيستند نگاه كنند. آن دشمن عنود را كار نداريم - حالا اين را بعداً عرض خواهم كرد؛ «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوّا» - بعضىها هستند كه انگيزه دارند و با عناد وارد ميشوند؛ خوب، دشمن است ديگر؛ بحث بر سر او نيست؛ بحث بر سر من و شماست كه توى عرصه هستيم. ما اگر بخواهيم بصيرت پيدا كنيم، بايد چشم را باز كنيم؛ بايد ببينيم. يك چيزهائى هست كه قابل ديدن است. اگر ما از آنها سطحى عبور كنيم، آنها را نبينيم، طبعاً اشتباه ميكنيم.
من يك مثال از تاريخ بزنم. در جنگ صفين لشكر معاويه نزديك به شكست خوردن شد؛ چيزى نمانده بود كه بكلى منهدم و منهزم شود. حيلهاى كه براى نجات خودشان انديشيدند، اين بود كه قرآنها را بر روى نيزهها كنند و بياورند وسط ميدان. ورقههاى قرآن را سر نيزه كردند، آوردند وسط ميدان، با اين معنا كه قرآن بين ما و شما حكم باشد. گفتند بيائيد هرچه قرآن ميگويد، بر طبق آن عمل كنيم. خوب، كار عوامپسند قشنگى بود. يك عدهاى كه بعدها خوارج شدند و روى اميرالمؤمنين شمشير كشيدند، از ميان لشكر اميرالمؤمنين نگاه كردند، گفتند اين كه حرف خوبى است؛ اينها كه حرف بدى نميزنند؛ ميگويند بيائيم قرآن را حكم كنيم. ببينيد، اينجا فريب خوردن است؛ اينجا لغزيدن به خاطر اين است كه انسان زير پايش را نگاه نميكند. هيچ كس انسان را نميبخشد اگر بلغزد، به خاطر اينكه زير پايش را نگاه نكرده، پوست خربزه را زير پاى خودش نديده. آنها نگاه نكردند. آنها اگر ميخواستند حقيقت را بفهمند، حقيقت جلوى چشمشان بود. اين كسى كه دارد دعوت ميكند و ميگويد بيائيد به حكميت قرآن تن بدهيم و رضايت بدهيم، كسى است كه دارد با امام منتخبِ مفترضالطاعه ميجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟
اميرالمؤمنين علىبنابىطالب غير از اينكه از نظر ما از طرف پيغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن كسانى هم كه اين را قبول نداشتند، اين مسئله را قبول داشتند كه آن روز بعد از خليفهى سوم، همهى مردم با او بيعت كردند، خلافت او را قبول كردند؛ شد امام، شد حاكم مفترضالطاعهى جامعهى اسلامى. هر كس با او ميجنگيد، روى او شمشير ميكشيد، وظيفهى همهى مسلمانها بود كه با او مقابله كنند. خوب، اگر اين كسى كه قرآن را سر نيزه كرده، حقيقتاً به قرآن معتقد است، قرآن ميگويد كه تو چرا با على ميجنگى. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، بايد دستهايش را بالا ببرد، بگويد آقا من نميجنگم؛ شمشيرش را بيندازد. اين را بايد ميديدند، بايد ميفهميدند. اين مطلب مشكلى بود؟ اين معضلى بود كه نشود فهميد؟
كوتاهى كردند. اين ميشود بىبصيرتى. اگر اندكى تدبر و تأمل ميكردند، اين حقيقت را ميفهميدند؛ چون اينها خودشان در مدينه اصحاب اميرالمؤمنين بودند؛ ديده بودند كه در قتل عثمان، عوامل و دستياران خود معاويه مؤثر بودند؛ آنها كمك كردند به كشته شدن عثمان؛ در عين حال پيراهن عثمان را به عنوان خونخواهى بلند كردند. آنها خودشان اين كار را كردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر ميگشتند. ببينيد، اين بىبصيرتى ناشى از بىدقتى است؛ ناشى از نگاه نكردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى يك حقيقت واضح است.
در همين قضاياى فتنهى اخير، يك عدهاى اشتباه كردند؛ اين بر اثر بىبصيرتى بود. ادعاى تقلب در يك انتخابات بزرگ و باعظمت ميشود؛ خوب، اين راهش واضح است. اگر چنانچه كسى معتقد به تقلب است، اولاً بايد استدلال كند، دليل بياورد بر وجود تقلب؛ بعد هم اگر چنانچه دليل آورد يا نياورد، قانون راه را معين كرده است؛ ميتواند شكايت كند. بايد بازرسى شود، بازبينى شود؛ آدمهاى بىطرفى بيايند نگاه كنند تا معلوم شود تقلب شده يا نشده؛ راهش اين است ديگر. اگر چنانچه كسى زير بار اين راه نرفت و قبول نكرد - با اينكه ما كمكهاى زيادى هم كرديم: مدت قانونى را بنده تمديد كردم؛ حتّى گفتيم خود افراد بيايند جلوى دوربينهاى تلويزيون شمارش كنند - دارد تمرد ميكند. … توجه بفرمائيد. مقصود اين نيست كه راجع به قضاياى گذشته اظهارنظر كنيم؛ ميخواهيم مثال بزنيم. پس بصيرت پيدا كردن، كار دشوارى نيست. اگر شما نگاه كرديد ديديد يك راه معقول قانونىاى وجود دارد و كسى از آن راه معقول قانونى سرميپيچد و كارى ميكند كه براى كشور مضر است، ضربهى به منافع ملت است، خوب، با نگاه عادلانه، با نگاه متعارف، با نگاه غيرجانبدارانه، معلوم است كه او محكوم است؛ اين يك چيز روشنى است، يك قضاوت واضحى است. پس ببينيد مطالبهى بصيرت، مطالبهى يك امر دشوار و ناممكن نيست. بصيرت پيدا كردن، كار سختى نيست.
بصيرت پيدا كردن همين اندازه لازم دارد كه انسان اسير دامهاى گوناگون، از دوستىها، دشمنىها، هواى نفسها و پيشداورىهاى گوناگون نشود. انسان همين قدر نگاه كند و تدبر كند، ميتواند واقعيت را پيدا كند. مطالبهى بصيرت، مطالبهى همين تدبر است؛ مطالبهى همين نگاه كردن است؛ مطالبهى چيز بيشترى نيست. و به اين ترتيب ميشود فهميد كه بصيرت پيدا كردن، كار همه است؛ همه ميتوانند بصيرت پيدا كنند. البته بعضى نه به خاطر عناد، نه به خاطر بدخواهى، كه گاهى غفلت ميكنند. انسان با اينكه جان خودش را خيلى دوست دارد، اما گاهى ممكن است در حال رانندگى هم يك لحظه حواسش پرت شود، يك لحظه چرت بزند، يك ضايعهاى پيش بيايد. لغزشهائى كه در اين زمينه پيش مىآيد، اينها را نميشود گناه دانست؛ اما اگر چنانچه تداوم پيدا كند، اين ديگر بىبصيرتى است، اين ديگر غير قابل قبول است.
امروز كار عمدهى دشمن در جنگ نرم، غبارپراكنى در فضاى سياسى كشور است؛ اين را توجه داشته باشيد. امروز مهمترين كار دشمن اين است. افرادى كه در كار سياسى و مسئلهى سياسى واردند و مطلعند، ميدانند امروز قدرت ابرقدرتها بيش از آنچه كه در بمب هستهاىشان باشد، در ثروتهاى انباشتهى در بانكهاشان باشد، در قدرت تبليغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست كه به همه جا ميرسد. شيوههاى تبليغاتى را هم خوب بلدند. در كار تبليغات انصافاً پيشرفت هم كردهاند. امروز غربىها - چه در اروپا، چه در آمريكا - در كار تبليغات، شيوههاى مدرن و بسيار پيشرفتهاى را ياد گرفتهاند و بلد شدهاند؛ ما در اين جهت عقبيم.
يكى از اساسىترين كارهاى آنها اين است كه تبليغ كردن را بلدند. با اين شيوههاى تبليغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى ميكنند فضاى جوامع را دگرگون كنند و تأثير بگذارند؛ بايد به اين نكته توجه داشت، بايد اين را مراقب بود. امروز وظيفهى جوانهاى ما از اين جهت سنگين است. نه فقط خودتان بايد حقيقت را تشخيص دهيد، بلكه بايد فضا و محيط پيرامونى خودتان را هم بابصيرت كنيد و براى آنها هم قضايا را روشن كنيد. 4/8/1389
منبع:http://farsi.khamenei.ir
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ادهمي فيروز ابادي در 1395/10/06 ساعت 12:32:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |